سیامک گلشیری

siamak golshiri

۷ - اردیبهشت - ۱۳۹۹

 

یادداشت مریم تاواتاو درباره کتاب  «میدان ونک ، یازده و پنج دقیقه» نوشته‌ی سیامک گلشیری       

وقتی سعادت در توجه به جزییات است

میدان ونک، یازده و پنج دقیقه، کتاب جدید سیامک گلشیری، مجموعه ای از هجده داستان کوتاه است.  روایت گلشیری در کتاب اخیرش، توجهی را با خود حمل می­کند که گویی نویسنده را در حال بازگو کردن نقشه گنجی نمایش می­دهد و شاهراه اصلی رسیدن به این گنج را توجه به جزییات می­داند. گلشیری، استاد روایت های تیزبینانه برپایۀ کوچک­ترین اتفاقات است؛  این موضوع در کنار مهارت عجیبش در ساخت دیالوگ­هایی متناسب با شخصیت و موقعیت، منجر به واقعی شدن فضای داستان در ذهن خواننده می­شود. گویی دیالوگ­ها از طرف نویسنده به دهان شخصیت گذاشته نشده  بلکه نویسنده لباسی به قامت شخصیت، دوخته که تنها برازندۀ اوست و قرار نیست اینها کلمات فرد دیگری باشند .در مواردی نیز بار اصلی پیشبرد داستان به عهده همین دیالوگ­ها گذاشته شده است؛ دیالوگ­هایی که گاه با کاربرد کمترین تعداد واژگان ، انبوهی از اطلاعات و درعین حال ، احساس را منتقل می­کند .

گلشیری با تکیه به تسلطش بر اصول داستان­نویسی حرفه­ای، ادبیات را محترم می­شمارد؛ پس خود را ملزم به نوشتن داستانی در حد و اندازه استاندارد قصه­نویسی و به شکلی تمیز می­داند ؛ به­این معنا که او با بازی های پرتکلف زبانی و یا استفادۀ نابجا ازفرم ، سعی ندارد از هر راهی داستان خود را پیش ببرد بلکه عمده توانایی­اش در پرداخت عمیق­تر شخصیت­ها و حرکت در مسیراصلی داستان، او را به صدای رسای شخصیتش تبدیل کرده است. او تکنیک قلمش را فدای یافتن مخاطب، آن هم به هر قیمتی نمی­کند ؛ اگرچه نوع روایت جذاب داستان­هایش ، حس ماندگاری­ای را ایجاد می­کند و روانی قلمش با تزریق نوعی هوشمندی در داستان ، منجر به چندلایه شدن شخصیت­هایش می­شود. روایت­های گلشیری تبلور حضور تصویرند؛ پس از هر داستان کوتاهش تصویری واضح از ماجرا در ذهن خواننده نقش می­بندد؛ گویی بازدید از یک نمایشگاه نقاشی صورت گرفته و حالا مخاطب به مرورِ تصاویری که از جلوی چشمش گذشته ، می­پردازد و در نتیجه قصه را باور می­کند چرا که مصالح ساختِ آن داستان ، مصنوعی نبوده بلکه نویسنده، هر واقعه را آن­قدر پرورانده  تا به بهترین شکل ممکن در بیاید و سپس سعی کرده مناسب­ترین مکان را برای آن اتفاق، در دیوار علت و معلولی پیدا کند.

ردپای زندگی شهری و ویژه تر تهران در  میدان ونک، یازده و پنج دقیقه  نسبت به کارهای قبلی گلشیری، بیشتردیده می­شود. از منظر نگاه او داستان­ها و خط اصلی اتفاق در خیابان­های شهر می­گذرد. گاه هشدار و گاه شکار در همین بزرگراه­ها، همگی در جای خود ، حس مورد نیاز را برای ایجاد تعلیق، القا می­کند. توجه ویژه به بزهکاری­های اجتماعی و تاثیری که نهایتا وقوع جرم در زندگی افراد قربانی حتی پس از اتمام ماجرا می­گذارد، منظر جدیدتری است که گلشیری به آن پرداخته. تمرکز او این بار روی کسانی است که تا یک قدمی مرگ رفته اند و برگشته­اند؛ سخن از مرگ روح است نه تصادف یا زوال جسم؛ وقتی حادثه تمام شده اما چیزی درون فرد قربانی، شکسته یا تغییر یافته.  اصل ماجرا در حد عنوانش فقط توصیف ظاهری وقوع یک جرم است اما گلشیری با پرداختی داستانی، به روایت درونی­ترین بخش ماجرا می­پردازد؛ اگرچه این روایت­ها معمولا فقط در روزنامه­ها مطرح می­شود اما گلشیری با نگاه به پس از فاجعه، داستان را از نقطه­ای جدیدتر و ورای حد و اندازۀ تیترهای صفحه حوادث،  آغاز کرده است؛ به­ویژه اینکه شنیدن این روایت توسط شخصیت­های دیگر داستان نیز واکنش­های تازه­تری را خلق می­کند و در مواردی تاثیر زیادی در آنها و روابطشان دارد. مثلا در یکی از داستان­ها به سرنوشت مردی پرداخته که پس از سوار شدن در یک ماشین مسافرکشی، همسرش مورد هجوم زورگیری و فاجعۀ تجاوز شده و حالا سال­ها گذشته و زن و مرد به دلیلی از هم جدا شده­اند و مرد هنوز در حال رانندگی بی­هدف در خیابان­های شهر، به تصویر آن شب شوم فکر می ­کند و بارها و بارها آن حادثه را در ذهنش، جزء به جزء دوباره می­سازد. این مرد؛ گواه روشنی از این موضوع است که آدم­ها پس از عبور از چنین موقعیت هولناکی هرگز نمی­توانند به شخصیتشان در نقطه قبلی­ای که از آن آمده­اند برگردند. اگرچه در موقعیت زمانی کنونی ، گاه واژه­ها و حرف­ها معنایشان را از دست داده­اند و حتی وقتی کل روایت زندگی یک فرد در چند جمله شنیده می ­شود ، درمواردی ، جامعه به واسطۀ تکراری بودن کلیت ماجرا و هم­چنین با مقایسه این زندگی با موقعیت­های به مراتب دردناک­ترِ دیگر خانواده­ها ، نهایتا برچسب “معمولی بودن ” و متعاقب آن ” بی­اهمیتی ”  را به آن می­زند. در حالی­که کل این ماجرا ، عمری را از فردی زایل کرده ، روحی را کشته و تقدیری برایش ساخته که سلول به سلول عذابش می­دهد و برای تغییر آن ، اراده و تلاشی بزرگ نیازمند است اما چون گوشی برای شنیدن نیست و از طرفی نگاه برخی حتی پس از شنیدن ، آن حادثه را تکراری و غیرمهم می­پندارند ، قربانی حالا تنهاتر هم می‌شود .

حرف­های هر انسان بوی خاص خودش را دارد، حتی اگر آشفته و پس و پیش، تعریف شود، آوردۀ او از کارزار جنگ با زندگی است . صفحات روزنامه ها پر است از درد و رنج مردمی که یا قربانی­اند و یا بیمار قربانی کردن و در انتهای خبر با بیان نوع محکومیت فقط به سرنوشت مجرم اشاره می­شود. پس از فاجعه ، فرد قربانی، شبیه­ترین فرد به هرکسی می­شود جز گذشتۀ خودش ؛ و حالا تعداد زیادی داستانِ هنوز نوشته نشده وجود دارد از  انسان­هایی که پس از یک فاجعۀ این­چنینی ، از محل حادثه برنمی­گردند بلکه در صحنۀ جرم، جا می­مانند و به دست­های خالی خود می­نگرند و ترکیبی از حس­های مختلف هم­چون عذاب وجدان ، غم و ترس را تجربه می­کنند. اما وقتی این بار را تا سال­ها با خود حمل کرده و نشخوار فکری، غذای هر روز عمرشان شود، فاجعه دیگری رقم خواهد خورد. در جایی که علم روان­شناسی هم نمی­تواند رسیدن به نقطۀ صد­درصد ِکامل ازبهبودی را تضمین قطعی دهد، حساس بودن ماجرا واضح­تر می­شود. لزوم مراجعه این افراد به مراکز درمان روان، نقطه­ای است که در وجود آن هیچ شکی وجود ندارد. از طرفی سخن از مسئولیت اخلاقی جامعه در سفارش به حوصله و صبر برای شنیدن و متعاقب آن دردهای دیگران را عادی و بی اهمیت نشمردن است.

میدان ونک، یازده و پنج دقیقه ،  توصیه ای است به صبوری و  تمرین عادت دادنِ توجه و نگاه  به چیزهایی ساده که کلیت پیچیده زندگی را می سازد ؛ قاعده­ای که با سفارش به ساده کردن یک مساله پیچیده، راه­حل دشوارترین معماها را پیش رو می­گذارد؛ تنها اگر گوشی برای شنیدن، دستی برای همراهی  و اراده­ای در ذهن باشد.

ارسال نظر