یادداشت مریم تاواتاو درباره کتاب «میدان ونک ، یازده و پنج دقیقه» نوشتهی سیامک گلشیری
وقتی سعادت در توجه به جزییات است
میدان ونک، یازده و پنج دقیقه، کتاب جدید سیامک گلشیری، مجموعه ای از هجده داستان کوتاه است. روایت گلشیری در کتاب اخیرش، توجهی را با خود حمل میکند که گویی نویسنده را در حال بازگو کردن نقشه گنجی نمایش میدهد و شاهراه اصلی رسیدن به این گنج را توجه به جزییات میداند. گلشیری، استاد روایت های تیزبینانه برپایۀ کوچکترین اتفاقات است؛ این موضوع در کنار مهارت عجیبش در ساخت دیالوگهایی متناسب با شخصیت و موقعیت، منجر به واقعی شدن فضای داستان در ذهن خواننده میشود. گویی دیالوگها از طرف نویسنده به دهان شخصیت گذاشته نشده بلکه نویسنده لباسی به قامت شخصیت، دوخته که تنها برازندۀ اوست و قرار نیست اینها کلمات فرد دیگری باشند .در مواردی نیز بار اصلی پیشبرد داستان به عهده همین دیالوگها گذاشته شده است؛ دیالوگهایی که گاه با کاربرد کمترین تعداد واژگان ، انبوهی از اطلاعات و درعین حال ، احساس را منتقل میکند .
گلشیری با تکیه به تسلطش بر اصول داستاننویسی حرفهای، ادبیات را محترم میشمارد؛ پس خود را ملزم به نوشتن داستانی در حد و اندازه استاندارد قصهنویسی و به شکلی تمیز میداند ؛ بهاین معنا که او با بازی های پرتکلف زبانی و یا استفادۀ نابجا ازفرم ، سعی ندارد از هر راهی داستان خود را پیش ببرد بلکه عمده تواناییاش در پرداخت عمیقتر شخصیتها و حرکت در مسیراصلی داستان، او را به صدای رسای شخصیتش تبدیل کرده است. او تکنیک قلمش را فدای یافتن مخاطب، آن هم به هر قیمتی نمیکند ؛ اگرچه نوع روایت جذاب داستانهایش ، حس ماندگاریای را ایجاد میکند و روانی قلمش با تزریق نوعی هوشمندی در داستان ، منجر به چندلایه شدن شخصیتهایش میشود. روایتهای گلشیری تبلور حضور تصویرند؛ پس از هر داستان کوتاهش تصویری واضح از ماجرا در ذهن خواننده نقش میبندد؛ گویی بازدید از یک نمایشگاه نقاشی صورت گرفته و حالا مخاطب به مرورِ تصاویری که از جلوی چشمش گذشته ، میپردازد و در نتیجه قصه را باور میکند چرا که مصالح ساختِ آن داستان ، مصنوعی نبوده بلکه نویسنده، هر واقعه را آنقدر پرورانده تا به بهترین شکل ممکن در بیاید و سپس سعی کرده مناسبترین مکان را برای آن اتفاق، در دیوار علت و معلولی پیدا کند.
ردپای زندگی شهری و ویژه تر تهران در میدان ونک، یازده و پنج دقیقه نسبت به کارهای قبلی گلشیری، بیشتردیده میشود. از منظر نگاه او داستانها و خط اصلی اتفاق در خیابانهای شهر میگذرد. گاه هشدار و گاه شکار در همین بزرگراهها، همگی در جای خود ، حس مورد نیاز را برای ایجاد تعلیق، القا میکند. توجه ویژه به بزهکاریهای اجتماعی و تاثیری که نهایتا وقوع جرم در زندگی افراد قربانی حتی پس از اتمام ماجرا میگذارد، منظر جدیدتری است که گلشیری به آن پرداخته. تمرکز او این بار روی کسانی است که تا یک قدمی مرگ رفته اند و برگشتهاند؛ سخن از مرگ روح است نه تصادف یا زوال جسم؛ وقتی حادثه تمام شده اما چیزی درون فرد قربانی، شکسته یا تغییر یافته. اصل ماجرا در حد عنوانش فقط توصیف ظاهری وقوع یک جرم است اما گلشیری با پرداختی داستانی، به روایت درونیترین بخش ماجرا میپردازد؛ اگرچه این روایتها معمولا فقط در روزنامهها مطرح میشود اما گلشیری با نگاه به پس از فاجعه، داستان را از نقطهای جدیدتر و ورای حد و اندازۀ تیترهای صفحه حوادث، آغاز کرده است؛ بهویژه اینکه شنیدن این روایت توسط شخصیتهای دیگر داستان نیز واکنشهای تازهتری را خلق میکند و در مواردی تاثیر زیادی در آنها و روابطشان دارد. مثلا در یکی از داستانها به سرنوشت مردی پرداخته که پس از سوار شدن در یک ماشین مسافرکشی، همسرش مورد هجوم زورگیری و فاجعۀ تجاوز شده و حالا سالها گذشته و زن و مرد به دلیلی از هم جدا شدهاند و مرد هنوز در حال رانندگی بیهدف در خیابانهای شهر، به تصویر آن شب شوم فکر می کند و بارها و بارها آن حادثه را در ذهنش، جزء به جزء دوباره میسازد. این مرد؛ گواه روشنی از این موضوع است که آدمها پس از عبور از چنین موقعیت هولناکی هرگز نمیتوانند به شخصیتشان در نقطه قبلیای که از آن آمدهاند برگردند. اگرچه در موقعیت زمانی کنونی ، گاه واژهها و حرفها معنایشان را از دست دادهاند و حتی وقتی کل روایت زندگی یک فرد در چند جمله شنیده می شود ، درمواردی ، جامعه به واسطۀ تکراری بودن کلیت ماجرا و همچنین با مقایسه این زندگی با موقعیتهای به مراتب دردناکترِ دیگر خانوادهها ، نهایتا برچسب “معمولی بودن ” و متعاقب آن ” بیاهمیتی ” را به آن میزند. در حالیکه کل این ماجرا ، عمری را از فردی زایل کرده ، روحی را کشته و تقدیری برایش ساخته که سلول به سلول عذابش میدهد و برای تغییر آن ، اراده و تلاشی بزرگ نیازمند است اما چون گوشی برای شنیدن نیست و از طرفی نگاه برخی حتی پس از شنیدن ، آن حادثه را تکراری و غیرمهم میپندارند ، قربانی حالا تنهاتر هم میشود .
حرفهای هر انسان بوی خاص خودش را دارد، حتی اگر آشفته و پس و پیش، تعریف شود، آوردۀ او از کارزار جنگ با زندگی است . صفحات روزنامه ها پر است از درد و رنج مردمی که یا قربانیاند و یا بیمار قربانی کردن و در انتهای خبر با بیان نوع محکومیت فقط به سرنوشت مجرم اشاره میشود. پس از فاجعه ، فرد قربانی، شبیهترین فرد به هرکسی میشود جز گذشتۀ خودش ؛ و حالا تعداد زیادی داستانِ هنوز نوشته نشده وجود دارد از انسانهایی که پس از یک فاجعۀ اینچنینی ، از محل حادثه برنمیگردند بلکه در صحنۀ جرم، جا میمانند و به دستهای خالی خود مینگرند و ترکیبی از حسهای مختلف همچون عذاب وجدان ، غم و ترس را تجربه میکنند. اما وقتی این بار را تا سالها با خود حمل کرده و نشخوار فکری، غذای هر روز عمرشان شود، فاجعه دیگری رقم خواهد خورد. در جایی که علم روانشناسی هم نمیتواند رسیدن به نقطۀ صددرصد ِکامل ازبهبودی را تضمین قطعی دهد، حساس بودن ماجرا واضحتر میشود. لزوم مراجعه این افراد به مراکز درمان روان، نقطهای است که در وجود آن هیچ شکی وجود ندارد. از طرفی سخن از مسئولیت اخلاقی جامعه در سفارش به حوصله و صبر برای شنیدن و متعاقب آن دردهای دیگران را عادی و بی اهمیت نشمردن است.
میدان ونک، یازده و پنج دقیقه ، توصیه ای است به صبوری و تمرین عادت دادنِ توجه و نگاه به چیزهایی ساده که کلیت پیچیده زندگی را می سازد ؛ قاعدهای که با سفارش به ساده کردن یک مساله پیچیده، راهحل دشوارترین معماها را پیش رو میگذارد؛ تنها اگر گوشی برای شنیدن، دستی برای همراهی و ارادهای در ذهن باشد.