سیامک گلشیری

siamak golshiri

۱۱ - خرداد - ۱۳۹۶

1d1be5ad-93fb-411d-9751-7cb6fe772aa8مجموعه داستان جدید من باعنوان رژ قرمز که نشر چشمه به‌تازگی منتشر کرده و شامل بیست و دو داستان است. ویلاهای آنسوی دریاچه، قهوه‌ترک کافه‌فیاما، مسافری به نام مرگ، ابرهای سیاه، عنکبوت از جمله داستان‌های این مجموعه هستند.

برشی از داستان رؤیای باغ:

دو سه باری توی خیابان‌های‌ اطراف‌ خانه‌مان‌ دیده‌ بودمش، اما نه‌ او و نه‌ من‌، هیچ‌کدام‌، به‌ روی‌ خودمان‌ نیاورده‌ بودیم‌. از کنار هم‌ رد شده‌ بودیم‌ بی‌آنکه‌ حتی‌ به‌ هم‌ نگاه‌ کنیم‌. تا اینکه یک بار، وقتی روزنامه خریدم و برگشتم توی ماشین، دیدم‌ با بند انگشت‌ به شیشه ‌می‌زند. شیشه را کشیدم پایین‌. گفت‌: «فقط می‌خواستم‌ یه‌حال‌ و احوالی‌ کرده‌ باشم‌.»
اشاره کردم سوار شود. در را باز کرد و نشست تو. وقتی حرکت کردم، احساس‌ کردم‌ زل‌ زده‌ به‌ من‌. گفت‌: «چقدر عوض‌ شده‌ی!»
«پیر شده‌م‌؟»
«نه‌، یه‌ جور دیگه‌ شده‌ی‌.»
«چه‌جوری؟»
«نمی‌دونم. یه جور دیگه.»
«تو هم‌ همین‌طور.»


پیر نشده‌ بود، اما چهره‌اش‌ دیگر‌ برق‌ آن‌ روزها را نداشت‌. روی ‌صورتش‌ هنوز جای‌ آن‌ جوش‌ها پیدا بود و لبخندش هنوز هم‌ به‌ همان زیبایی. گفت‌: «نمی‌خوام‌ مزاحمت‌ بشم‌.»
«مزاحم‌ نیستی‌.»
و برایش‌ گفتم‌ نزدیک چهارده‌ سال‌ است‌ ازدواج‌ کرده‌ام‌ و دو فرزند دارم، یک‌ دختر و یک‌ پسر. گفتم‌: «چند بار دیگه‌ هم‌ دیده‌ بودمت‌.»
«منم همین‌طور‌.»
گفت‌ ترسیده‌ که‌ سلام‌ و احوالپرسی‌ کند، چون‌ فکر کرده‌ ممکن ‌است‌ جوابش‌ را ندهم‌. گفتم‌: «تازه‌ اومده‌ین‌ تو این‌ محله‌؟»
سر تکان داد. گفت‌‌ دو سال است که از شوهرش‌ جدا شده و حالا با دخترش‌ توی‌ کوچه‌ی ‌بیست‌ و پنجم‌، آپارتمان کوچکی‌ اجاره‌ کرده‌اند. نمی‌خواستم‌ درباره‌ی شوهرش چیزی‌ بپرسم‌. اصلاً میل‌ نداشتم‌ درباره‌ی چیزی‌ کنجکاوی‌ کنم‌. فقط پرسیدم‌: «دخترت‌ چند سال‌شه‌؟»

ارسال نظر