سیامک گلشیری

siamak golshiri

۴ - آذر - ۱۳۹۴

کتاب هفته خبرکتاب‌های مختلفی از شما در زمینه‌ی ژانر وحشت منتشر شده است، که از جمله می‌توان به مجموعه‌ی «خون‌آشام» در نشر افق نام برد. ژانر وحشت را چگونه وصف می‌کنید؟

خوب، در وحله اول باید گفت در ژانر وحشت با یک داستان حادثه‌ای مواجهیم. درست مثل داستان‌های پلیسی و جنایی. درواقع محور اصلی  داستان، یک حادثه است. به همین دلیل این دو ژانر زیاد از هم دور نیستند. در این دو ژانر قرار است با یک طرح منسجم مواجه باشیم. طرحی که تکه‌های پازل در آنها باید خیلی دقیق کنار هم قرار بگیرند تا تصویری که می‌خواهیم، از کار دربیاید. بنابراین فکر می‌کنم کار نویسنده خیلی سخت است. در عین حال در ژانر وحشت دلهره و اضطراب نقش اساسی دارد. در ژانر جنایی بحث معماگونه بودن اثر مطرح است. یعنی درواقع نویسنده بخش جدی از کارش را بر سر این می‌گذارد که خواننده را کنجکاو کند. اینکه اتفاقات را دنبال کند تا در نهایت گره داستان باز شود. اما در ژانر وحشت فقط این نیست. یعنی قرار نیست فقط گره اصلی داستان باز شود. لااقل برای من این‌طور نیست. نویسنده باید بتواند علاوه بر این که خواننده را با یک قصه پرکشش دنبال خودش می‌کشد، بتواند صحنه‌هایی خلق کند که هولناک باشد و در سراسر داستان هم این هولناک بودن را حفظ کند. در واقع باید این دو مسئله را هم‌زمان با هم پیش ببرد. بنابراین کار نویسنده دوچندان است. و خوب البته چیزهای دیگری هم مطرح است.

چه چیزهایی؟

برای من در خون‌آشام‌ها مسئله فقط خلق صحنه‌های هولناک نبود. یعنی از یک جایی دیگر فقط به این مسئله فکر نمی‌کردم. هر چند هیچ‌وقت از یاد نبردم که دارم در ژانر وحشت کار می‌کنم. اما درنهایت به یک درونمایه نامألوف فکر می‌کردم. خیلی ساده بگویم. فقط به اینکه صحنه‌های ترسناک خلق کنم، فکر نمی‌کردم. از یک جایی فکر کردم این خون‌آشام‌ها دارند در کنار آدم‌ها زندگی می‌کنند و این خیلی قضیه را برایم جالب می‌کرد. در واقع عشق انسان‌ها و خون‌آشام‌ها مطرح شد. این که دو نفر از آنها عاشقانه همدیگر را دوست داشتند و اینکه قرار است چه بر سر این عشق بیاید. اصلاً این موجودات چه کارکردی می‌توانند پیدا کنند؟ می‌خواستم این وحشت معنا پیدا کند.    

ادبیات را در قالب ژانر چگونه باید دید؟

من زیاد به این موضوع فکر نمی‌کنم. اینکه داستان‌هایی که می‌نویسم حتماً در یک ژانر خاص باشند و حتماً به آن متعد باشم. رمان‌ها و داستان‌های من تا قبل از خون‌آشام‌ها، روابط کاملاً رئالیستی آدم‌ها بودند. رمان جدیدم هم همین‌طور است، یک رمان رئالیستی با روابط کاملاً رئالیستی. بنابراین خودم را به ژانر خاصی محدود نکرده‌ام. می‌گذارم تا هر موضوعی که می‌خواهد، وارد ذهنم شود و بعد کم‌کم همان‌جا پرورشش می‌دهم تا اینکه بالاخره شروع کنم به نوشتنش. خواه در ژانر وحشت باشد یا هر ژانر دیگری.

اقبال عمومی به کتاب‌های ژانر وحشت چگونه است؟ مثلاً کتاب‌های خودتان؟

دوست نویسنده‌ای چند وقت پیش با من تماس گرفت و گفت می‌خواهد کار جدیدش در ژانر وحشت باشد. گفت چون کتاب‌های این ژانر  فروش خوبی دارد، می‌خواهد کارهای سابقش را ول کند و بیاید سراغ این کار. گفتم خیلی هم خوب است. اما به گمان من این‌طور نیست که کسی فکر کند راحت می‌تواند یک رمان در این ژانر بنویسد و کتابش بفروشد. متاسفانه چنین طرز فکری جا افتاده. انگار صِرف اینکه یک اثر ژانر وحشت است، خوب می‌فروشد. این تصور بسیار غلطی است. اگر نویسنده‌ای بلد نباشد یک قصه پرکشش تعریف کند، ژانر وحشت که هیچ، حتی به گمان من یک داستان ساده رئالیستی هم نمی‌تواند تعریف کند. و همانطور که اول هم گفتم، کار در این ژانر بی‌نهایت سخت است. بگذارید خیلی راحت بگویم. یک چنین چیزی باید از درون تراوش کند، نه آنکه به زور بخواهیم به‌وجودش بیاوریم.

آیا با بعضی از خوانندگانتان هم در ارتباط هستید؟

بله، هیچ‌وقت این ارتباط را قطع نکرده‌ام. خوشبختانه در جهانی هم زندگی می‌کنیم که خوانندگان خیلی راحت می‌توانند با نویسنده ارتباط پیدا کنند و خوب گاهی خیلی کمک می‌کنند. من در این سال‌ها با خوانندگانی مواجه شده‌ام که خیلی جدی کارها را دنبال کرده‌اند و حتی گاهی چیزی را به من گوشزد می‌کنند که در داستان‌های بعد کمکم می‌کنند. می‌خواهم بگویم نظرشان بسیار برایم باارزش است. ما در جایی زندگی می‌کنیم که خبری از منتقدان واقعی نیست. یعنی کسانی که حرفه اصلی‌شان نقد باشد و از این راه زندگی کنند. در چنین جایی این مردم هستند که اثری را انتخاب می‌کنند. بارها در این سال‌ها با این مسئله مواجه شده‌ام که کسی یا کسانی خواسته‌اند اثری را به‌زور به خورد مردم بدهند، اما در نهایت این اتفاق نیفتاده. آن اثر فراموش شده. با این حال همان‌طور که گفتم این مردم هستند که اثری را می‌خوانند و از آن استقبال می‌کنند یا آن را به دست فراموشی می‌سپرند. البته نمی‌شود به این قضیه مثل یک حکم نگاه کرد. کتاب‌هایی هم هستند که واقعاً این وسط حیف می‌شوند. کتاب‌های خوبی که ناشران گمنام و یا کم‌توان منتشر می‌کنند و واقعاً نه پخش می‌شوند و نه جایی معرفی می‌شوند. چه بسا نویسنده اثر آن‌قدر سرخورده شود که دیگر دنبال نوشتن نرود.

اما همان‌طور که خودتان گفتید، تازه‌ترین کتابی که از شما منتشر شده، رمانی‌ست که بازگو کننده‌ی درامی خانوادگی‌ست. ایده‌ی یک ماجرای خانوادگی چگونه برای شما شکل گرفت؟

دو سه سالی بود که این موضوع را در ذهنم داشتم، یعنی از بعد از مرگ مادربزرگم کم‌کم شکل گرفت و خوب این فقط ایده اولیه بود. چیزهای دیگری هم بود که مربوط به سال‌ها پیش می‌شد. اتفاقاتی که برایم افتاده بود و همین‌طور اتفاقاتی که دیده بودم یا شنیده بودم. مثلاً یکی از آنها ماجرای زنی بود که بعد از اینکه برای بار دوم ازدواج می‌کند، همسرش به او اجازه نمی‌دهد دخترش را که از شوهر اولش بوده، وارد زندگی‌اش کند. معمولاً بعد از اینکه یک ایده به ذهنم رسید،‌ بلافاصله کار را شروع نمی‌کنم. به‌خصوص وقتی پای یک داستان رئالیستی در میان است. می‌گذارم مدت‌ها بگذرد.

«آخرین رویای فروغ» (چشمه: ۹۴) درباره‌ی نهاد خانواده است. فروغ پیرزنی‌ست که تازه از کما خارج شده و حافظه‌اش را موقتاً از دست داده،بر سر حادثه همه‌ی اعضای خانواده دور هم جمع می‌شوند. فارغ از اینکه ناگفته‌هایی از گذشته‌ی فروغ در حال آشکار شدن است. چقدر در این رمان نگاه شما به خانواده، نگاه به یک نهاد است؟ این لایه‌های دیگرِ متن چقدر در ذهن شما جایگاه دارند؟

چرا، می‌شود از منظر نهاد هم به قضیه نگاه کرد. ولی در این رمان چیزی که برای من مطرح بود، واکنش آدم‌ها در زمان اتفاقی است که زندگی روزمره را از حالت عادی خارج می‌کند. اگر اتفاق بدی باشد، واقعاً واکنش آدم‌ها به آن معلوم نیست. درواقع این هسته اولیه‌ این رمان است. این حادثه قطعاً تأثیرش را بر تک‌تک آدم‌ها می‌گذارد، از کوچک‌ترها بگیرید تا بزرگترها. درواقع یک اتفاق نامتعارف باعث می‌شود، انسان‌ها بخشی از درون‌شان را که شاید حتی خیلی وقت‌ها در خلوت خودشان هم بروز نکرده، آشکار کنند. چیزهایی را بگویند که هرگز در حالت عادی نمی‌شود گفت و همین است که در مورد آدم‌ها لایه‌های متعدد به‌وجود می‌آورد.

در داستان شما شخصیت‌های مختلفی کنار هم قرار می‌گیرند. امیر، سامان، آرزو، آذر، نادر،… خانواده از جهت داستانی چطور برای شما دارای جذابیت است؟ آیا همین التقاط، کنکاش و اختلاف عقیده است که سازنده‌ی ماجرای کتاب شماست؟

خوب، از این لحاظ جذابیت دارد که یک خانواده قرار است همه لااقل تا حدودی همدیگر را بشناسند. البته این در مورد خانواده‌های امروز که خیلی کم همدیگر را می‌بینند، زیاد صدق نمی‌کند. با همه‌ اینها قرار است تا حدودی به مسائل هم و همین‌طور روحیات همدیگر آشنا باشند. یعنی آدم‌ها با این فرض کنار هم جمع می‌شوند که کاملاً با هم آشنایی دارند،‌ اما آیا واقعاً این‌طور است؟ آیا ما واقعاً از همه چیز هم خبر داریم؟ فکر می‌کنم همین است که موقعیت را جذاب می‌کند. من فکر می‌کنم ما حتی خودمان را هم خوب نمی‌شناسیم، چه برسد به افرادی که کنارمان زندگی می‌کنند و یا فکر می‌کنیم می‌شناسیم‌شان و بعد در موقعیتی قرار می‌گیریم که ناچاریم واکنش نشان بدهیم.

تمام رمان ۱۶۰ صفحه‌ای شما در یک شب و در زیر یک سقف، در ویلایی در شمال می‌گذرد. داستان از نظر زمانی و مکانی تعمداً در مرز و چهارچوب مشخصی قرار داده شده است. این انتخاب شما به چه دلیل بود؟

بله، همه چیز در همان فاصله کوتاه ساخته می‌شود. درواقع همان‌طور که پیداست، همه‌چیز در گفت‌وگوها ساخته می‌شود، تمامی اتفاقات و شخصیت‌ها. به خاطر همین هم احتیاج به یک زمان طولانی نداشت.

یکی از صحنه‌های تکرار شونده در رمان، جریان مارهای ویلای محل اقامت افراد است. «آره، اون مارها طوری دورشو می‌گیرن که دیگه نتونه جنب بخوره.» (از رمان) در این مورد ظاهراً نگاه شما نمادین بوده است.

نه در این داستان و نه در هیچ داستان دیگری در من نگاه نمادین به مصالح داستان ندارم. من فکر می‌کنم داستانی که بنای آن بر پایه اتفاقات واقع‌گرایانه قرار می‌گیرد، نماد هیچ جایگاهی ندارد. نمی‌تواند داشته باشد، چون آن‌وقت نویسنده باید این کار را در همه‌ داستان انجام بدهد و همه‌چیز از آن حالت واقع‌گرایانه خارج می‌شود. درواقع نوینسده مجبور میشود اتفاقاتی را به داستانش تحمیل کند که شاید نامحتمل باشند. من فکر می‌کنم مار در این داستان کارکرد دیگری پیدا می‌کند، چیز دیگری که لااقل برای من موقع نوشتن شکل گرفت و همان‌طور که گفتم کارکرد خودش را پیدا کرد و پیش از هر چیزی به پیشبرد قصه کمک کرد. البته منتقد یا کسی که رمان را می‌خواند، حق دارد برداشت خودش را داشته باشد و می‌تواند برای هر چیزی مابه‌ازای بیرونی تعیین کند.

به نظر، مهم‌ترین سویه‌ای که رمان پیش می‌کشد، جایگاه اجتماعی زن است. خانواده‌ی کتاب به نوعی مثالی از اجتماع است و جایگاهی که زنان در این خانواده دارند هم مثالی از جایگاه کلی آن‌هاست. کتاب نمایش‌دهنده‌ی نوعی از جایگاه مردسالار در خانواده و اجتماع است و بیژن را در چنین جایگاهی به خواننده معرفی می‌کند. او به عنوان تک پسر خانواده، مدافع ارزش‌های پدر خود است و به نقد گذشته‌ی مادرش می‌پردازد. به طور کلی، در این کتاب پدرها قضاوت می‌شوند. به نظر خودتان کتاب شما چقدر به نقد اجتماعی پرداخته است؟

خوب، صرف‌نظر از ربطه آدم‌ها، این بخشی از کاری است که من در این رمان انجام داده‌ام. یعنی درواقع چیزی که شما اسمش را نقد اجتماعی می‌گذارید. اما فکر نمی‌کنم در باره کسی قضاوت شده باشد، چون هیچ‌کس در این رمان گناهکار نیست، بلکه همه فکر می‌کنند کاری که انجام می‌دهند،‌ درست است و خوب خیلی مسائل درونی است. بسیاری از این شخصیت‌ها فکر می‌کنند شاید می‌توانستند زندگی بهتری داشته باشند. یعنی سزاوار زندگی بهتری بودند از آنچه حالا هست. شاید حتی فروغ هم در آن حال نیمه‌هوشیاری به چنین چیزی می‌اندیشد. حتی بیژن که شما مثال زدید. می‌خواهم بگویم بیش از آنچه به نقد اجتماعی بپردازم، رابطه آدم‌ها و ذهنیات‌شان برایم مطرح بوده. و خوب بدون تردید گوشه چشمی هم به مسائل اجتماعی داشته‌ام.  

 شخصیت فروغ را چطور کامل کردید؟ او پیرزنی‌ست که در آخرین روز از عمر خود به سر می‌برد و فارغ از هر گونه دیالوگ و حضور مستقیمی در رمان است، اما همان‌طور که عنوان کتاب بر این نکته تاکید می‌کند، او هم‌چنان مهم‌ترین شخصیت کتاب باقی مانده است. اهمیت حضور فروغ، بدون تاثیر مستقیمش چگونه در کتاب شما شکل گرفت؟

شخصیت فروغ از این لحاظ اهمیت دارد که در واقع بانی تمامی حوادث است. به‌خاطر اوست که همه آن شب آنجا جمع می‌شوند. با شنیدن ماجرای باورنکردنی زندگی اوست که همه لب باز می‌کنند و از زندگی خودشان می‌گویند. حضور فروغ به این دلایل اهمیت دارد. البته او دیگر نمی‌تواند حرف بزند. نمی‌تواند از احساساتش بگوید، از چیزهایی که برایش اتفاق افتاده. اما آدم‌های دیگر این کار را می‌کنند. در واقع محور اصلی داستان است و به‌طور خیلی ناخودآگاه تأثیرش را بر اطرافیان می‌گذارد.   

آیا به زودی از شما اثر تازه‌ای خواهیم خواند؟

به زودی نه. احتمالاً نمایشگاه سال آینده.

ارسال شده ها ۷ برای مطلب “گفت‌وگو با کتاب هفته خبر”

  1. امیر گفت:

    سلام

    امیدوارم یک روز شما رو از نزدیک ببینم آقای گلشیری
    تا رسیدن اون روز شاد و سلامت باشید

  2. افشار گفت:

    سلام اقای گلشیری
    فکر میکنم چاپ پنجم کتاب مهمانی تلخ به اتمام رسیده چون حتی خود انتشارات هم دیگه این کتاب رو نداره ازتون خواهش میکنم که برای چاپ ششم رمان مهمانی تلخ اقدام کنید من واقعا دنبال این مجموعه هستم و دلم میخواد بخونمش
    با تشکر

  3. افشار گفت:

    واقعا اقای گلشیری؟
    درست خوندم؟توسط نشر چشمه؟

  4. افشار گفت:

    میشه یکذره اطلاعات بیشتر بدید؟
    مثل این که مهمانی تلخ توسط نشر چشمه چه زمانی میاد توی بازار؟

ارسال نظر