این مصاحبه در تاریخ ۱۷ دی ۹۳ در رونامه شهروند منتشر شده است:
گفتوگو با سیامک گلشیری
(درباره مجموعه خونآشام)
داستانهای خارجی زیادی در ژانر وحشت برای نوجوانان نوشته شده، اما در ایران تقریبا هیچ رمان و یا مجموعه داستانی در این زمینه نداشتیم. چطور شد که تصمیم گرفتید برای اولین بار در ایران چنین کاری بنویسید؟ چه چیزی باعث شد سراغ این ژانر بروید؟
مسلماً بهخاطر این نبود که ما در ایران چنین ژانری بهطور مشخص نداشتیم. یادم است چند سال پیش چند منتقد در باره بعضی از کارهای من گفته بودند رگههایی از ترس در آثارم وجود دارم. خودم هم که فکر میکنم، میبینم سر و کله این ژانر خیلی وقتی پیش ـ البته فقط در بعضی از کارهایم ـ پیدا شده بود. اما خوب بهطور مشخص با مجموعه خونآشام کاملاً به آن پرداختم و دلیلهای زیادی دارد. تنها علاقه من به این ژانر باعث نشد که به سراغ آن بروم. بلکه فکر میکنم در این نوع ادبی، میل به قصه گفتن بیشتر در نویسنده بیدار میشود. منظورم این است که در این ژانر نویسنده با یک داستان پرماجرا روبهروست و این چیزی است که بیش از هر چیزی به من لذت قصه گفتن را میبخشد. درواقع این یکی از اصلیترین دلایلی است که به سراغ این ژانر رفتهام.
قبل از انتشار کتابها، نگران نبودید که با واکنش منفی از سوی مخاطبها و منتقدان روبرو شوید؟
ببینید، در بحث داستاننویسی صرفنظر از تمامی فنون که من خودم آنها را تدریس میکنم، چیز دیگری هم مطرح است. به گمانم وقتی نویسنده بهشدت به شخصیتهای داستانش علاقهمند باشد و همینطور به قصه، چیزی در او بهوجود میآید که به طور قطع پس از کامل شدن اثر، خواننده هم با آن همراه میشود. میخواهم بگویم اگر نویسنده بخشی از روح خودش را به اثر دمیده باشد، خوانندگان به آن پی میبرند و محال است در این صورت با آن ارتباط برقرار نکنند.
(در ادامه سوال قبلی) موقع نوشتن و پیش از اولین کتاب از این مجموعه، آیا به این فکر افتادید که دست از کار بکشید و یا از نوشتن چنین کتابی منصرف شوید؟
نه، چون همانطور که گفتم، پیش از هر خوانندهای، خودم از نوشتن قصه لذت میبرم. این که مدام با این سوال مواجهم که بعد چه خواهد شد. همین قضیه باعث میشود تا آخر قصه را دنبال کنم. در ضمن وقتی پای مکانها و شخصیتهای عجیب و غریب در میان است، دل توی دلم نیست که داستان را شروع کنم و این همان چیزی بود که در این داستان برایم اتفاق افتاد.
نوجوانها از این مجموعه استقبال کردند. به نظر شما دلیل این موضوع جای خالی ژانر وحشت و همینطور فانتزینویسی در ادبیات نوجوانان ما است؟
این چیزی است که خیلیها به من گفتهاند. گفتهاند دلیل آن جای خالی ژانر وحشت است. اما خودم اینطور خیال نمیکنم. درست است که وحشت شاید بتواند با یک نوع لذت همراه باشد، اما آیا فقط همین کافی است؟ یعنی داستان شما را به صرف وحشتناک بودن بخرند. اصلاً چنین چیزی نیست. اگر قصهای ترتیب ندهید که کشش کافی را داشته باشد و همهچیز درست سر جایش قرار نگرفته باشد، محال است آن قصه تا این اندازه پرفروش شود. به گمانم چیزی که نویسنده به آن احتیاج دارد در درجه اول قصه است. قصهای که خواننده را تا آخر دنبال خودش بکشاند.
بعضیها عقیده دارند کتابهای ژانر وحشت، نکتههای اخلاقی و پیام انساندوستانه ندارد و فقط برای ایجاد حس ترس و وحشت در مخاطب است. شما چه نظری در این رابطه دارید؟
همین بعضیها که گفتید به ژانر جنایی هم علاقه ندارند و خیلی ژانرهای دیگر. در ادبیات داستانی ما در این یک قرن بعضی از نویسندگان چنین اعتقادی داشتند، درحالی که در غرب، در جایی که ادبیات داستانی به مفهوم امروز آن، از آنجا آمده، اینها یکی از ژانرهای بسیار باارزش و جدی است. به خاطر همین هم است که خیلی از آثار آن عده فروش نرفته. چون فکر کردهاند نثرنویسی و یا اداهای روشنفکری میتواند جای قصه را پر کند. اما اینها فقط تا یک جایی جواب میدهد. مردم بالاخره یک روز ول میکنند و میروند کارهای دیگری میخوانند، کارهایی که با لذت همراه باشد.
شخصیتها، فضاها و روایت در این مجموعه بسیار واقعی و جذاب است. چطور به این فضا، حال و هوا و دیالوگها رسیدید؟ با توجه به اینکه قبلا در این ژانر رمان ایرانی برای نوجوانان نوشته نشده بود.
ببینید، کاری که من در رمانهایم انجام میدهم این است که اجزا را طوری کنار هم قرار میدهم که همه چیز کاملاً رئال بهنظر بیاید؛ مکانها، شخصیتها واقعی و حتی غیر واقعی. یعنی برای نوشتن یک داستان فانتزی و یا هر چیزی که شما اسمش را میگذارید، از عناصر داستانهای رئالیستی استفاده میکنم و همین باعث میشود همه چیز واقعی بهنظر برسد. این کاری است که من از ابتدای دوران نویسندگیام انجام دادهام.
اول قرار بود این مجموعه سهگانه باشد. چطور شد دو کتاب دیگر هم نوشتید؟!
وقتی حتی جلد اول، تهران، کوچه اشباح، هم تمام شد، نمیدانستم ادامه پیدا میکند. اما یک روز با شنیدن حرفی از یک خبرنگار، فکر کردم میتوانم آن را ادامه بدهم. البته این موضوعی است که قبلاً چند بار در بارهاش حرف زدهام و حالا توضیح آن را ضروری نمیدانم. اما در مورد جلدهای چهارم و پنجم باید بگویم، خودم فکر میکردم در جلد سوم تمام میشود، اما دیگر دست من نبود. با شروع جلد سوم متوجه شدم که این مجموعه لااقل به دو جلد دیگر نیاز دارد تا تمام شود.
زبان نوجوانان بسیار سخت و پیچیده است! اصطلاحها و کلمههایی که استفاده میکنند گاهی برای من هم عجیب و نامفهوم است! چطور توانستید به زبان نوجوانها نزدیک شوید؟
خوب من قبلاً در رمانهای آخرش میآن سراغ و اولین روز تابستان به این زبان دست پیدا کرده بودم. در عین حال این داستان است که زبان خودش را تعیین میکند. نویسنده نمیتواند از قبل چیزی را در ذهنش فرض کند. چنین رمانی با چنین حال و هوایی به این زبان احتیاج داشت. اما چیزی که مایلم بگویم این است که من خودم را از داستان کنار میکشم و میگذارم صدای شخصیتها به گوش خواننده برسد. این اتفاقی است که در تمام داستانهای من اتفاق میافتد.
بعد از انتشار این مجموعه، ارتباط مستقیم و رو در رو با مخاطبها داشتید؟ چه بازخوردهایی از نوجوانها دریافت کردید؟
بله، در جلسههای متعدد با خوانندگان صحبت کردهام. روزی هم نیست که البته ایمیلی از خوانندگان به دستم نرسد. حرفهایشان خیلی برایم جالب است. حتی وقتی این مجموعه کامل نشده بود، حدسهایشان را برایم مینوشتند. این که کار به کجا میکشد و خیلی چیزهای دیگر. از همه آنها استفاده کردم و خوشحالم از اینکه این کتابها با استقبال زیادی مواجه شده.