روزنامه اعتماد، ۱۶ مهر ۹۳
نقش کارگاه در پرورش نویسنده
یک بار یکی از هنرجویانی که فکر میکنم فقط چهار یا پنج جلسه در یکی از کارگاههایم شرکت کرده بود، بعد از خواندن داستانش از من پرسید که آیا نویسنده است. آیا پی این کار را بگیرد یا اینکه ول کند برود سراغ شغل دیگری؟ مسلماً اگر در آن جلسه بدترین داستان جهان را هم خوانده بود، هرگز به او نمیگفتم بهدرد کار نویسندگی نمیخورد، چون کسب چنین مهارتی به سالها زمان نیاز دارد و مدتها طول میکشد تا بتوان در باره کسی نظر قطعی صادر کرد.
اما در این میان نقش کارگاه یا به طور کلی کلاس داستاننویسی چیست؟ آیا اساساً میشود در چنین کلاسی درست نوشتن را به هنرجویان آموخت؟ آیا بهراستی میتوان از دل چنین کلاسی، نویسندهای بیرون کشید و او را در مسیر درست قرار داد؟ شاید البته بشود قضیه را طور دیگری هم مطرح کرد. اینکه آیا کسی که نویسندگی را تازه آغاز کرده، میتواند گوشهای بنشیند و شروع کند به نوشتن و ادعا کند شاهکاری خلق کرده؟
بعید میدانم چنین اتفاقی بیفتد، حتی اگر نویسنده تازهکار انباشتهای از خواندهها را در پس ذهن خود داشته باشد. لااقل در این مورد میتوان با قاطعیت گفت که نویسنده پیش از هر چیزی، به خصوص در آغاز کار، نیاز به آن دارد که کسی که صاحب نظر باشد، نوشتهاش را بخواند، تجربهاش را در اختیار او بگذارد و اشتباهاتش را به او یادآوری کند. طبیعتاً اگر چنین کسی وجود نداشته باشد، نویسنده تازهکار چارهای ندارد جز آنکه به کلاسی رجوع کند، جایی که دیگران نوشتهاش را بخوانند و دربارهاش حرف بزنند. اما پیشرفت در این کلاس به عوامل بسیاری بستگی دارد.
بهگمانم هنرجویی که در بالا از آن حرف زدم، سه چهار ترم دیگر با من گذراند. حتی انگار در یکی از کلاسهای پیشرفتهام هم شرکت کرد. و بعد یک روز به من گفت که خودش فکر میکند بهدرد این کار نمیخورد. گفت دریافته که داستاننویس نیست و میخواهد تا دیر نشده، مهارت دیگری یاد بگیرد. البته من هنوز که هنوز است نمیتوانم بهطور دقیق بگویم که این هنرجو خمیرمایه این کار را نداشت. در سه یا چهار داستانی که از او گوش داده بودم، رگههایی از روایتی نسبتاً قوی در آنها به چشم میخورد، اما نویسندهشان پشتکار و جدیت لازم را نداشت تا نوشتهاش را از شلختگی و عناصر سخیف نجات بدهد. حتی بعدها شنیدم که دوتا از داستانهایش را موقعی که در راه کلاس بوده، نوشته. همانوقت با خودم گفتم که حق داشته برود سراغ کار دیگری، اما امیدوارم با کار بعدی هم آنقدر سرسری برخورد نکند، چون لازمه موفق شدن در هر کاری، جدی گرفتن آن است، بهویژه در کار نویسندگی که به گفته پروست نود درصد آن عرقریزی است.
بعید میدانم هیچ کارگاهی بتواند در این مورد معجزهای انجام بدهد، کما اینکه بعضی از هنرجویان، به خیال آنکه خیلی زود داستان یا رمانشان را برای چاپ به ناشری میسپرند، بعد از آنکه مدتی را در کلاسی سپری کردند، سرخورده آن را رها میکنند. آنها کلاس را به دست هنرجویانی میسپرند که ارادهای قوی برای دنبال کردن راهشان دارند. اما حتی چنین ارادهای هم محرک لازم را برای کسی که قادر به قصه گفتن نیست، فراهم نمیکند. و این به اعتقاد من مهمترین لازمه نویسندگی است، استعدادی است که بدون شک، اگر نخواهیم بگوییم ذاتی بوده، در مراحل مختلف زندگی نویسنده بهوجود آمده و همواره با اوست. درواقع این همان بخشی است که کارگاه تنها میتواند به پرورش آن کمک کند. میتواند کاری کند که در مسیر درست قرار بگیرد، اما بعید میدانم بتواند در بهوجود آمدن آن نقشی داشته باشد. در واقع با کشف چنین استعدادهایی است که کار اصلی کارگاه آغاز میشود و مدرسی که بدون شک باید تجربه درست نوشتن داشته باشد، میتواند با آموزش بهجا و به دور از سلایق، استعدادها را در مسیر درست قرار بدهد.
در این سالها که تازه جوایز ادبی رونق گرفتهاند و کارگاههای بسیاری برگزار میشوند، بارها با این گفته مواجه شدهام که بخش عمدهای از این کار سلیقهای است. مدعیان این گفته اعتقاد دارند از آنجا که ادبیات هیچ حد و مرزی نمیشناسد، پس نمیتوان هیچ تعاریف علمی برای آن قائل شد. طبق نظر این دسته هر چیزی را میتوان به جای ادبیات به هنرجویان یاد داد و استاد موظف است تا آنچه را که خود میپسندد و با سلیقهاش جور درمیآید، به خورد شاگردانش بدهد.
اما به اعتقاد من، هرچند دست ما در خلق اثری کاملاً باز است و نمیتوان ادبیات را با موازین ریاضی مطابقت داد، اما بحثی کاملاً علمی بر فضای آن حاکم است. آیا میتوان اثری را بدون در نظر گرفتن درست نظرگاه، حال در هر سبک و سیاقی که باشد، خلق کرد؟ آیا میتوان بحث سِتینگ (زمان و مکان)، بزنگاه، شخصیتپردازی و یا بحثهای بیشمار دیگر را در این باره نادیده گرفت. صرفنظر از همه اینها، همانطور که گفتم، نویسندگان تازهکار نیاز دارند تا کسی نوشتهشان را بخواند. حشو و زواید داستانشان را به آنها نشان بدهد. قرار گرفتن اجزای داستان را بر اساس رابطه علت و معلولی به آنها گوشزد کند و نگذارد کسی که شهرزادی درون اوست، به بیراهه برود.
گاهی هم البته لازم است به کسی که دیگر هیچ امیدی به او نیست، گفته شود که بهتر است بیش از این وقتش را در این راه از دست ندهد و این درست همان جملهای است که شاید باید بعضی از کسانی که سالهای سال است کار نویسندگی را دنبال کردهاند و کتابهای بسیاری هم نوشتهاند، میشنیدهاند.
قللم می نوازد افکارم ترانه می خوانند و واژه هایم می رقصند تا بساط این تشنگی را برچینند …وآیاکارگاه یازیرهرسقف دیگری می تواند محفل جشن وسرور وپایکوبی اندیشه هایم باشد….کاش اندیشه هایم حتی اگر نازیباهستند زیبانگاشته شوند واگر پراز حس پرواز بودند قلمم بال وپرشان نشکنددر غوغای درون وسکوت برونم در طلاطم ثانیه ها نشسته ام دربی هویتی افکارم سرگردانم مانند دانه های برف بی آنکه برمن ببارند در آسمان ذهنم آب می شوندناله های درونم به وسعت دریا موج می زنند وچشمانم به زلالی آب می گریند…وای خالقم چه زیبا رسم می کند خط وخطوط گذرعمر بر چهره شادابم کودکی بیش نیستم اما در آینه قاب مادربزرگم نشسته ام واوباز می زدایدغبارآینه را ،چراکه خود را کودکتر از من می پندارد…می دانم خواندن چیست وخوانندگی چیست اماای کاش می دانستم نویسندگی چیست نویسنده کیست وای کاش اگر یاوه می اندیشم آن جمله “بهتراست بیش از این وقتش را در این راه از دست ندهد” را درابتدای راه بشنوم.