سیامک گلشیری

siamak golshiri

۲۶ - فروردین - ۱۳۹۳

این مطلب در هفته‌نامه چلچراغ منتشر شده.

دنیای پرماجرای یک تن‌تن‌ِ ایرانی

سلینجرخوانی با اعمال شاقه!

 

لید: کتابخانه‌ها همیشه راست می‌گویند؛ حتی اگر بخواهند دروغ بگویند، پز بدهند یا حتی کتابی را قایم کنند، ولی طرز چیدن کتاب‌ها هم می‌تواند بگوید آنجا چه‌خبر است. وقتی کتاب‌های مارک تواین و سلینجر می‌آیند کنار کتاب‌های ژان پل‌سارتر می‌نشینند، این یعنی اینکه آمده‌ایم گردگیری کتابخانه‌ی کسی که یک کتابخور حرفه‌ای است و یک پسربچه بازیگوش و ماجراجو در وجودش مخفی شده. سراغ یک تن‌تن ایرانی رفتیم این بار؛ حالا دیگر بزرگ شده و زن و بچه دارد و ماجراجویی‌هایش را تبدیل می‌کند به کلمه‌هایی که کتاب‌هایش را می‌سازند. کتابخانه‌اش اما دنیایی دارد برای خودش؛ درست است که کوچک شده و همه‌ی کتاب‌ها اینجا نیست، اما انگار دانه دانه‌شان را از شاهکارهای ادبیات گلچین کرده.

اتمام حجت‌نامه

 

هفته‌ای یه بارآدمو نمی‌کشه

ازسلینجر که یکی از شاگردان به آقای نویسنده امانت داده. مثل اینکه فراموش شده و چند سالی است که گوشه کتابخانه افتاده؛ ما از همین‌جا اعلام می‌کنیم:  خانم یا آقای محترم، بیایید کتاب را پس بگیرید لطفاً!  سیامک گلشیری فراموش کرده از چه ‌کسی کتاب راگرفته و حاضر است کتاب را پس بدهد؛ در غیر این صورت سر پل صراط خفت‌گیری نفرمایید!

باتشکر

گردگیر ۴۰ چراغ

 

شکسپیرخوانی با طعم اضافه خدمت

اگر قرار بود من‌ را در یک جزیره برای چند سال تنها بگذارند، یکی از شرط‌هایم این بود که کتابخانه‌ی سیامک گلشیری را هم بتوانم ببرم. انگار که کتاب‌های  شاهکار را جمع کرده باشی و مدام به خودت یادآوری کنی که اگه همه‌ی کتاب‌های دنیا را نخوانده باشم، لااقل آس‌هایش را خوانده‌ام. کتابخانه‌ چوبی در اتاق کار آقای نویسنده بود که انگار درهای شیشه‌ای‌اش بادی‌گاردهای گرد و خاکش هستند. البته مثل اینکه این کتابخانه کامل نیست؛ بخشی ازآن  در انباری نفس می‌کشد، در اصفهان هم یک بخش دیگر است. کتابخانه‌ای که از همان دوران مجردی و دانشجویی به اینجا رسیده « از سال ۶۹ که تهران دانشجو شدم دیگر شروع کردم یواش‌یواش کتاب‌های خودم را جمع کردم. آن وقت‌ها عاشق جین آستین بودم و حداقل هرکتابش را دوسه بار خواندم. از آن به بعد شروع کردم خواندن کتاب‌های کلاسیک البته قبلاً هم خوانده بودم؛ مثلاً سال اول دبیرستان که بودم ۵ جلد سمک عیار را تمام کردم. ولی این بار درست و حسابی کلاسیک‌ها را دنبالشان را گرفتم. جنایات و مکافات، جنگ و صلح و … دوران دانشجویی زمان اوج کتابخوانی‌ام بود، البته اگر خیلی دقیق‌تر بخواهید شروعش را بهتان بگویم، همان دوران سربازی بود. کل آثار شکسپیر را در سربازی خواندم آن هم در چه وضعیت‌هایی! یادم می‌آید یک بار کشیک بودم و در جان‌پناه داشتم کتاب می‌خواندم که فرمانده کل پایگاه آمد بالای سرم!»

 

گنجینه‌ها‌ی صادق چوبک و هاینریش بل

کتاب‌های قدیمی کمتر به‌چشم می‌خوردند؛ کتاب‌های مارک تواین، برتولت برشت و ایشی گورو و بوف کور صادق هدایت را می‌شد از زرد بودن‌شان و رگه‌رگه شدن کتاب فهمید که پیرمردهای کتابخانه‌اند. مثل اینکه از کتاب‌های قدیمی‌تر خبری نبود؛ البته کتاب‌های کودکی همه‌شان در کتابخانه ذهنی آقای نویسنده بدون هیچ گرد و خاکی پا برجا بودند « علاقه زیادی به قصه گفتن داشتم و همیشه می‌رفتم برای بچه‌های محل کتاب‌هایی را که می‌خواندم، با آب‌وتاب تعریف می‌کردم. آن زمان ما در مرداویج اصفهان می‌نشستیم. یادم است یک مدت تمام فکر و ذکرم شده بود رفتن به فضا. تماممعلم‌ها،شاگردهاوبچه‌محل‌ها را عاصی کرده بودم از بس که هرجا می‌نشستم نقشه برای سفرم می‌کشیدم. یک روز سر صف  اسمم را خواندند و کتاب “سفر به ماه” ژول ورن را هدیه دادند.آن‌وقت‌ها به اندازه رفتن به ماه برایم ارزش داشت؛ عزیزترین کتابم بود و تا همین اواخر هم در کتابخانه بود.» تا آنجا که معلوم بود خانواده فرهنگی باعث شده بود سیامک گلشیری از همان سن‌وسال کم وارد دنیای کتاب شود، ولی از آنجا که پسربچه شیطونی بوده و مخالفت با هرچیزی از ارکان اصلی شیطنت است، یک جاهایی دست به دامن تقلب می‌شده « یک زمانی بود که دیگر از کتاب زده شده بودم؛ شاید به‌خاطر این بود که کتاب دور و برم زیاد بود. یادم است پدرم( احمد گلشیری) تابستان‌ها می‌گفت هر روز که من آمدم خانه باید یک کتاب خوانده باشی و برایم تعریف کنی. تا آنجا که ممکن بود از زیرش در می‌رفتم؛ چقدر مرا دعوا می‌کردند، بعضی وقت‌ها هم یک کتاب را سه چهار بار نشان می‌دادم و تعریف می‌کردم. من البته بچه‌ی ماجراجو و شیطانی بودم، یک جا نمی‌نشستم، زمانی هم که یک جا می‌نشستم، داشتم فیلم‌های وسترن می‌دیدم.» سربازی و بعد از آن دوران دانشجویی می‌شود رنسانس کتابخوانی و تنهایی‌های آن دوران سیامک گلشیری با کتاب پر می‌شود. «بعد از آن دوران دیگر کتاب تنها حکم قصه‌گو را برایم نداشت؛ خیلی وقت‌ها تنهایی‌هایم را پر کرد. کتاب‌های خوب حکم گنجینه را داشتند که وقتی بازشان می‌کردم از دیدن و خواندن یک چیزهایی بسیار بسیار زیاد شگفت‌زده می‌شدم. گنجینه‌هایی مثل صادق چوبک، بزرگ علوی، صادق هدایت، گلی ترقی و بعضی از کارهای ابراهیم گلستان. هاینریش بل هم که دیگر برایم حکم یک قلعه پر از گنجینه را دارد.»

 

بچه‌های کتاب‌خوان، پدرمادر کتابخوان دارند!؟

هرچه‌قدر هم نقش خانواده کمرنگ باشد، بالاخره در ضمیر ناخودآگاه حداقل تاثیرش را می‌گذارد. وجود هوشنگ و احمد گلشیری به عنوان عمو و پدری که روزگارشان با کتاب سپری می‌شود، خودش یک تلنگری بوده که کتاب، بی‌ارزش در فکر یک بچه رشد نکند. البته خود آقای نویسنده معتقد است یک سری چیزها هم درونی است و همه‌ی اینها مکمل هم هستند. «خانواده خیلی اهمیت دارد و مدرسه به مراتب بیشتر. ولی در کشور ما این فاکتور مدرسه خیلی کمرنگ شده و مسئولیتش افتاده فقط بر گردن خانواده‌ها؛ کسی در مدرسه کتاب‌خوان نشده! چندوقت پیش جمله‌ای خواندم که در فرهنگسرای گلستان، جایی که من نویسندگی تدریس می‌کنم، زده بودند (بچه‌های کتاب‌خوان، پدرو مادرهای کتاب‌خوان دارند) این جمله با اینکه کاملاً درست نیست، اما فعلاً در کشور ما صادق است. برای خود من اما یک چیزهایی حس می‌کنم درونی بودند. علاقه بسیار زیادم به قصه‌گویی و ماجراجویی باعث شده بود کتاب‌خوان هم بشوم»

 

دوئل اونگین

درست است از آن زمانی که سیامک گلشیری برای بچه‌محل‌ها قصه‌هایی را تعریف می‌کرده خیلی گذشته، اما ما پرسیدیم که چه صحنه‌هایی از کتاب‌های کتابخانه‌اش را هنوز به یاد دارد و می‌تواند برای ما تعریف کند. با کمی فکر صحنه‌ای از کتاب “اونگین” اثر پوشکین را برای‌مان تعریف کرد که هنوز در خاطرش مانده و از زیباترین صحنه‌هایی است که وقتی کتاب‌هایی را که خوانده، گردگیری می‌کند، یادش می‌آید « در یک مهمانی اونگین با نامزد دوستش تمام شب می‌رقصد. روز بعد پیک دم در خانه‌اش می‌آید و او را به دوئل دعوت می‌کند. در ساحل قرار می‌گذارند. از آنجا که اونگین تیرانداز ماهری است، به او می‌گوید از این مبارزه بگذرد، اما دوستش می‌گوید که دیگر غیرفابل بازگشت است. دوئل شروع می‌شود و اونگین با تیری دوستش را از پا درمی‌آورد. توصیف و حال و هوای این صحنه بسیار زیبا نوشته شده و هنوز هم آن را به‌خاطر می‌آورم»

آناهیتا قشقایی

ارسال نظر