سیامک گلشیری

siamak golshiri

۲۶ - فروردین - ۱۳۹۳

یادی از خاطرات مدرسه

آن‌قدرها بچه‌ درسخوانی نبودم. جزو بچه‌های خیلی تخس بودم وهر روز هم پدر و مادرم را می‌خواستند. البته حالا که گاهی به گذشته‌ها برمی‌گردم می‌بینم زیاد هم گناهی نداشته‌ام. سیستم آموزشی طوری بود و هست که خیلی از بچه‌ها را فراری می‌دهد. ما از صبح تا بعدازظهر ساعت سه یا چهار کلاس داشیتم و بعد هم که برمی‌گشتیم خانه، معلم لطف کرده بود وکلی تکلیف به ما داده بود. واقعاً دیگر هیچ علاقه‌ای هم برای بچه‌ها می‌ماند؟ البته در این میان بودند دانش‌آموزانی که خیلی مکانیکی بار آمده بودند و خوب درسخوان هم بودند.

شنیده‌ام و دیده‌ام که حالا بدتر هم شده. گاهی بچه‌های اقوام و آشنا را دیده‌ام که وقتی عصر از مدرسه برگشته‌اند، تا ساعت‌ها مشغول نوشتن تکلیف‌های‌شان بوده‌اند. من به هیچ عنوان به چنین سیستم آموزشی اعتقاد ندارم. سیستمی که به دنبال به وجود آوردن هیچ خلاقیتی نیست، جز تکالیفی که به گمان من پشیزی ارزش ندارند.

به یاد ندارم در طول دوران تحصیلم، از دبستان بگیرید تا راهنمایی و دبیرستان، که خنده یا حتی لبخند یکی از معلم‌های ریاضیات یا جبر یا مثلثات یا شیمی را دیده باشم. به‌شدت همه‌چیز خشک بود. به گمان من باید اول برای آن معلم‌ها کلاس روانشناسی می‌گذاشتند. به آنها یاد می‌دادند که چطور باید تدریس کرد. روش برخورد با دانش‌آموز را یاد می‌دادند. اینها مشکلات عمده‌ای است که در نظام آموزشی ما وجود دارد و باید به آنها توجه کرد.

یادم می‌آید کلاس دوم یا سوم دبیرستان معلم جبر و مثلثاتی داشتیم که جوان هم بود. هنوز قیافه‌اش را به‌وضوح به خاطر دارم. می‌رفت پشت کلاس و بعد راه می‌افتاد به طرف تخته و ناگهان دستش را روی شانه کسی می‌گذاشت و بلند فریاد می‌کشید که «بروید پای تابلو!» درست روزی که من درس نخوانده بودم از پشت کلاس راه افتاد. من سرم را انداخته بودم زیر و آرزو می‌کردم سراغ من نیاید. اما یکدفعه دستش را روی شانه‌ام حس کردم و بعد فریادش را که گفت: «برید پای تابلو!»

از ترس طوری فریاد کشیدم که گفت: «خیلی خوب. خیلی خوب. بشینید.»

خاطره خیلی جالبی است، اما همین نشان می‌دهد که برخورد معلم‌ها با دانش‌آموزان چگونه بوده و هست. به اعتقاد من خیلی از درس‌هایی که دانش‌آموزان می‌خوانند،‌ در هیچ‌کجای زندگی به دردشان نمی‌خورد. آموزش و پرورش باید بالاخره روزی بفهمد که باید معلم تربیت کرد. باید برای معلم دوره‌های آموزشی گذاشت. باید به آنها یاد داد چگونه باید با دانش‌آموزان برخورد کنند و باید یادشان داد که چگونه باید درس بدهند.

حالا را نمی‌دانم، ولی در دوره ما معلم‌هایی بودند که دست بزن هم داشتند. در دوران دبیرستان ناظمی داشتیم که بچه‌هایی را که به قول خودش شیطنت می‌کردند، می‌برد توی سالن مدرسه و ترکه خیسی را محکم کف دست‌شان می‌زد. معروف بود که می‌گفتند همه حداقل یک بار را از ترکه‌های او خورده‌اند. یک بار مرا و چند نفر دیگر را برد. یادم نیست واقعاً کاری کرده بودم یا نه،‌ اما چندتا از آن ترکه‌ها خوردم.

ارسال نظر برای مطلب “خاطرات مدرسه”

  1. mitra گفت:

    سلام آقای گلشیری.من هم یک نویسنده جوان یا بهتر است بگویم نوجوان هستم.ابتدا شروع کردم به نوشتن داستان های تخیلی و سپس یک سه گانه خون آشامی نوشتم.ولی فکر نمی کردم بتوانم آنها را به چاپ برسانم اما حالا که با شما آشنا شدم امیدوار شدم.حال هم شروع کرده ام به نوشتن یک رمان جدید.این تخیلی یا ترسناک نیست اما به گونه ای جالب است.تصمیم در چاپش گرفته ام اما نمیدانم آیا موفق میشوم یا نه؟از شما راهنمایی میخواهم و امیدوارم به این نویسنده ی جوان کمک کنید.راستی منم با نظرتان راجع به درس های مدرسه موافقم چراکه به نظرم نصف درس ها به دردمان نخواهند خورد ولی به هر حال باید شاگرد خوبی بود تا بلکه پدر و مادر را راضی ساخت.هرچه باشد آنها فرشته های آسمانی اند….

ارسال نظر