سیامک گلشیری

siamak golshiri

۲۶ - فروردین - ۱۳۹۳

اقتباس در سینمای جهان

وقتی از من خواستند درباره اقتباس آن هم در سینمای جهان مطلبی بنویسم، با خودم فکر کردم چطور می‌شود تنها در یک مقاله به چنین موضوع وسیعی حتی نیم‌نگاهی هم اندخت. چطور می‌شود در باره آن همه اقتباس، از بر باد رفته و شاهین مالت و ببرهای کلیمانجارو و آثار تنسی ویلیامز و خیلی‌های دیگر گرفته تا گزارش یک قتل فرانچسکو رزی و دوشیزه و مرگ آریل دورفمن و آثار استیفن  کینگ و پاییز پدرسالار و آثار بی‌شمار دیگری، که حتی نام بردن از آنها کتابی را پر خواهد کرد، تنها در یک مقاله مطلبی نوشت؟ شاید اگر سینمای ایران بود، با آن تعداد فیلم کم و آن تعداد کارگردان انگشت‌شمار، که به سراغ آثار ادبی رفته‌اند، کار راحت‌تر بود. در واقع وضع اقتباس در مملکت ما آنچنان اسفبار است که شاید حتی نباید در باره آن حرفی زد.

اما فکر می‌کنم چیزی که می‌شود درباره اقتباس آثار ادبی در غرب گفت، بی‌ارتباط با وضع حقارت‌بار ما نباشد. همینگوی در نیمه اول قرن بیستم تحول چشمگیری در داستان‌نویسی جهان به‌وجود آورد. او داستان را از قالب کلاسیک آن خارج کرد، از توصیفات بسیاری که چیزی جز عقاید نویسنده نبود، رها کرد و فرمی به آن بخشید که آن را نگاه مدرن می‌دانند. در واقع فرم عینی به داستان داد، طوری که همه‌چیز در چنین جهانی به‌طور عینی در معرض دید مخاطب قرار می‌گیرد و همه‌چیز نشان داده می‌شود. هرچند اوایل به‌شدت در مقابل او قرار می‌گرفتند، اما به تدریج چنان تأثیری در داستان‌نویسی جهان گذاشت، که هنوز مقلدان فراوان دارد.

تردیدی نیست که این نگاه نمایشی پس از مدتی به سینما راه می‌یافت و چنین نیز شد. نه‌تنها آثار همینگوی خیلی زود به سینما راه یافتند، بلکه تأثیر بسزایی در نگاه کارگردانان بزرگ داشته‌اند. آنها به گمان من پیش از هر چیز آموختند که هسته اصلی آثار سینمایی، داستان است و البته ادبیات. ادبیات است که می‌تواند شخصیت‌های ماندگاری همچون ژان‌وال‌ژان و ناخدا ایهب را خلق کند؛ ادبیات است که می‌تواند موقعیت‌های ماندگار خلق کند. با ادبیات است که می‌توان به مفاهیم عمیق دست یافت و به تکنیک‌های تازه در فرم دست پیدا کرد. بدون داشتن داستان خوب و بدون داشتن موقعیت‌های عمیق و بدون داشتن شخصیت‌هایی که در آن موقعیت‌ها تبدیل به آدم‌های پیچیده‌ای شوند، محال است بتوان فیلم خوبی از کار درآورد. در عین حال بحث تکنیک و عناصر داستان نیز مطرح است. اینها چیزهایی که می‌تواند تکه‌های پازل را به هم متصل کند و تصویر فوق‌العاده‌ای خلق کند، تصویری که هرگز از یاد ما نرود. من همواره اعتقاد داشته‌ام که مایکل کرتیس، آثار همینگوی را خوانده و بعد فیلم کازابلانکا را ساخته. بدون شک، همان‌طور که گفتم، در مورد کارگردانان بزرگ نظیر الیا کازان و حتی هیچکاک هم چنین اتفاقی افتاده،‌ و این شامل فیلم‌هایی هم می‌شود که در آنها از اقتباس خبری نیست. به عبارت دیگر شخصیت‌هایی نظیر ال اندرسن در داستان آدمکش‌های همینگوی یا جیک بارنز یا هولدن کالفیلد (هرچند هرگز بر پرده سنیما ظاهر نشد) و بسیاری شخصیت‌های دیگر، که حالا در خاطرم نیست، منبع الهام بسیاری از کارگردانان بوده و هستند. 

اما این فقط شامل کارگردانان نمی‌شود. بی‌تردید در سینمایی که کارگردانان هسته اصلی آثارشان را وام گرفتن از آثار ادبی می‌دانند، نویسندگان نیز برای خلق آثارشان از سینما الهام فراوان می‌گیرند. به همین دلیل است که امروز من سینما و ادبیات را نه دو عرصه جداگانه، که مکمل هم می‌دانم. به همان اندازه که خواندن داستان کوتاه و یا رمان خوبی می‌تواند برای کارگردانی الهام‌بخش باشد، تماشای یک فیلم خوب می‌تواند تأثیری متقابل بر نویسنده داشته باشد. بعید می‌دانم نویسنده‌ای که امروز بسیاری از فیملهای خوب جهان را که هر روز نیز بر تعدادشان اضافه می‌شود، ندیده باشد، بتواند همگام با جهان به کارش ادامه بدهد، و این خود بی‌گمان به نوعی اقتباس از سینما محسوب خواهد شد.

ارسال نظر