دیداری ترسناک با نویسندهی رمانهای خونآشام
به من حرفی نزدهاند، اما احساس میکنم نشر افق برای این مراسم چند تا از شخصیتهای کتاب را هم دعوت کرده. خونآشامی که شب اول، توی اتوبان چمران، زیر پل همت، یادداشتهایش را داده بود به نویسنده و همینطور خبرنگاری که با نویسنده مصاحبه کرده بود و بعد تبدیل شده بود به خونآشام. احتمالا شاید دختری هم که عاشق خبرنگار شده بود،آنجا باشد. دختری که به میل خودش به خونآشام تبدیل شده بود، و یا شخصیتهای دیگر. اما میدانید، همهی ترس من از یک چیز است؛ از اینکه راه بیفتم بروم آنجا و نویسنده را آنجا ببینم؛ سیامک گلشیریِ توی کتاب را. میترسم خیلی زودتر از من آنجا حاضر شده باشد و وقتی من وارد شوم که مشغول پاسخ دادن به سؤالات حاضران باشد. آنوقت نمیدانم چهکار کنم. شاید باید برگردم. باید برگردم و بگذارم هر چه دلش میخواهد، بگوید. شاید هم گوشهای بنشینم و وقتی دارد از رمانهای من، که میدانم میگوید همه را خودش نوشته،حرف میزند، زیرچشمی نگاهش کنم و بعد دست آخر بلند شوم، یکی از کتابهای خونآشام را بردارم و بروم سراغش و بگویم برایم امضا کند. میدانید، میخواهم امضایش را داشته باشم، امضای کسی که تا آخر عمر دست از سرم برنمیدارد.