سیامک گلشیری

siamak golshiri

۱۴ - آذر - ۱۳۹۵

گفت‌وگو با روزنامه ایران (۲۴ مهر ۹۵)

شما را از جمله معدود داستان‌نویسانی می‌دانند که به نوشتن به‌عنوان شغل اصلی خود نگاه می‌کنید، نه این که مانند سایر همکارنتان در کنار شغلی دیگر به نوشتن هم مشغول باشید! علت این موفقیت چیست؟

خوب، اتفاقات زیادی باید بیفتد تا نویسنده‌ای احساس کند تبدیل به نویسنده حرفه‌ای شده و احتیاج به شغل دیگری ندارد. یکی از آنها درواقع تعدد کتاب‌هاست. وقتی  تعداد کتاب‌ها زیاد شد و البته بحث فروش خوب هم در مورد آنها اتفاق افتاد، تا حدودی می‌شود نگران زندگی نبود. البته در مملکت ما چنین چیزی خیلی دشوار است. اما من واقعاً چنین حسی دارم و فکر می‌کنم این موضوع قبل از هر چیز یک حس درونی است. یعنی وقتی به چنین چیزی دست پیدا می‌کنی، که به لحاظ حسی آمادگی پذیرشش را داشته باشی. البته این موضوع برمی‌گردد به سال‌ها پیش که من واقعاً تصمیم گرفتم این کار اصلی‌ام باشد، یعنی فکر می‌کنم از سال ۷۷ . دو سال قبل از آن من دو بار پشت سر هم در کنکور دکترا شرکت کردم و قبول شدم، اما هر دو سال به دلایلی که برای خودم روشن نبود، اجازه ندادند وارد دانشگاه بشوم. با اینکه رتبه‌ام خیلی خوب بود. یعنی یک بار نفر سوم و یک بار هم نفر چهارم شدم. تاثیر آن اتفاق در من خیلی بد بود. آن موقع تهران زندگی می‌کردم. بعد از این قضیه سه سالی به اصفهان رفتم.

یعنی به زادگاه‌تان برگشتید؟

بله. تا آن‌وقت از من داستان‌هایی در مجلات معروف منتشر شده بود. مجموعه داستانی هم منتشر کرده بودم. اما از همان سال به‌جد شروع کردم به نوشتن رمان. تصمیم گرفتم هرگز وقت تلف نکنم. شاید می‌خواستم آن قضیه را به نوعی جبران کنم و همین کار را هم کردم. حتی یک روز وقت تلف نمی‌کردم. مدام در حال نوشتن و خواندن بودم.

این تصمیم برای فراموشی ناکامی تان در قبولی دکتری بود؟

بله، همان‌طور که گفتم به آن قضیه مربوط می‌شد. آن‌قدر قبول نشدنم دور از تصور بود که تصمیم گرفتم به نوشتن پناه بیاورم. به اصفهان که رفتم پیش خود گفتم حالا تنها راه نجات من نوشتن داستان و رمان است. تالیف سه رمان و یک مجموعه داستان حاصل آن چند سال گوشه‌نشینی‌ام بود.

از لحاظ مالی تامین بودید و مشکلی با این گوشه نشینی پیدا نکردید؟

خوب، آن زمان کارهای دیگری هم می‌کردم. هنوز قراردادهایی داشتم. و جسته و گریخته کارهای دیگری هم می‌کردم که البته بی‌ارتباط به کارم نبودند. اما هرگز کار اصلی‌ام را فراموش نکردم. کاری که خیلی به آن علاقه داشتم و مطمئن بودم همیشه تا آخر به آن ادامه خواهم داد. هر روز صبح بلافاصله بعد از صبحانه، می‌رفتم سر کارم. همان‌طور که گفتم در همان دوران، سه رمان « شب طولانی» و «آخرش می‌آن سراغم» و «نفرین شدگان» را نوشتم. علاوه بر این یک مجموعه داستان با نام «همسران» را به پایان رساندم. عادت جالبی هم پیدا کرده بودم که هنوز هم با من است.

چه عادتی؟

اینکه اگر یک روز نمی‌نوشتم، یک روز در کارم وقفه می‌افتاد، مجبور بودم چند روز وقت بگذارم تا برگردم به جای اصلی‌ام. یادم است زمانی که رمان نفرین‌شدگان را می‌نوشتم، یک روز صبح زنگ زدند و گفتند نصف‌شب پسرخاله‌ام را به بیمارستان برده‌اند و آپاندیسیتش را عمل کرده‌اند. گفتند دارد به‌هوش می‌آید و مدام اسم مرا صدا می‌زند. این بود که کارم را رها کردم و رفتم بیمارستان. آن روز نتوانستم بنویسم. اما جالب است چند روز بعد یکی از شخصیت‌های رمان نفرین‌شدگان دلش درد گرفت و او را درست بردند به همان بیمارستانی که پسرخاله‌ام را برده بودند و آپاندیستش را عمل کردند.

پس این گوشه‌نشینی سه ساله، مقدمات نگاه حرفه ای شما را به نوشتن فراهم کرد؟

بله، همین‌طور است. شاید در ابتدا برای این بود که آن قضیه را فراموش کنم و آرامش پیدا کنم، اما این در من به عادت تبدیل شد. جالب اینجاست که حتی حالا که سال‌ها از آن روزگار گذشته، هنوز هم طبق عادت گذشته فقط صبح‌ها می‌توانم خیلی خوب کار کنم. البته گاهی که مجبور شوم، عصرها هم به سراغش می‌روم، اما خوب بیشتر بعداز ظهرها را  به کارهای دیگر اختصاص می‌دهم. و همان‌طور که گفتم تمام این چیزها به تدریج شکل گرفته تا من بتوانم امروز درباره‌ی حرفه‌ای شدن حرف بزنم.

به تعداد بالای عنوان‌ها که نمی‌توان به عنوان دلیل موفقیت نگاه کرد! همین حالا هم برخی از همکارانتان هستند که آثار بسیاری از آنان روانه بازار کتاب می شود اما نمی‌توانند به نوشتن به عنوان شغل اصلی خود نگاه کنند!

ببینید این همان‌طور که گفتم به عوامل زیادی برمی‌گردد. اینکه از کتاب‌ها تا چه اندازه استقبال می‌شود. یعنی اینکه نویسنده چه تعداد خواننده دارد. اینکه آیا کتاب‌ها به چاپ‌های بعد هم می‌رسد یا نه. عنوان‌های زیاد دلیل موفقیت نویسنده نیست. من نویسنده‌ای را می‌شناسم که عنواین زیادی کتاب در کارنامه‌اش دارد. واقعاً خیلی هم تلاش کرده، اما حتی یک نفر اسمی از کتاب‌های او به‌خاطر ندارد. نمی‌خواهم وارد بحث نقد و محتوا و چیزهای دیگر بشوم. اما خوب فکر کنم بتوانید حدس بزنید منظورم چیست. فقط این نیست که نویسنده شروع کند به نوشتن کتاب. این کتاب‌ها باید بتوانند به میان مردم راه باز کنند، وگرنه هیچ اتفاقی نمی‌افتد. البته حسی که گفتم بی‌اندازه اهمیت دارد. اینکه نویسنده قلباً احساس کند نیاز به نوشتن دارد و این کار را همیشه ادامه بدهد. ممکن است واقعاً حتی به لحاظ مادی تأمین نشود، اما این حس خیلی به حرفه‌ای بودن او کمک می‌کند. من همواره در کنار نوشتن، کارهای دیگری هم انجام داده‌ام. مدت‌ها در جاهای مختلف سرویراستار بوده‌ام و یا سال‌هاست که مشغول تدریس داستاننویسی هستم. البته تمامی این کارها به کار خودم مربوط است، اما در حال حاضر چنان درگیر نوشتن هستم که ترجیح می‌دهم کار اضافه‌ای قبول نکنم.‌

می‌خواهید همه انرژی‌تان را برای نوشتن بگذارید یا به دلیل استقلالی که در بحث مادی پیدا کرده اید به شغلی دیگری تن نمی‌دهید؟

فکر می‌کنم باید همه انرژی‌ام را برای نوشتن بگذارم. و البته تدریس هم وقت زیادی از من می‌گیرد. بنابراین وقت دیگری نمی‌ماند. من همیشه موضوعی برای نوشتن دارم. می‌خواهم بگویم وقتی رمانی را تمام می‌کنم یا داستان کوتاهی را،‌ مدت زیادی طول نمی‌کشد تا داستان بعدی‌ام را شروع کنم. آن‌طور که با خودم قرار گذاشته‌ام، می‌خواهم اگر بشود سالی یک رمان نوجوان و یک رمان بزرگسال بنویسم که البته تا حالا هم این کار را کرده‌ام. مگر آنکه نوشتن رمانی به دلیل حجم آن، زمان زیادی نیاز داشته باشد که خوب باعث می‌شود قرارم به هم بخورد.

تدریس داستان‌نویسی باعث نمی‌شود خللی در کار نوشتن تان به‌وجود بیاید؟

به هیچ وجه! فکر می‌کنم مکمل همدیگرند. گاهی فکر می‌کنم نویسنده به چنین شغلی احتیاج دارد. این یکی از همان ملزوماتی است که می‌تواند کار نویسندگی را به پیش ببرد. درواقع نویسنده نه تنها تجربه‌اش را در اختیار هنرجویان قرار می‌دهد،‌ بلکه موتوری می‌شود برای اینکه داستان‌هایش را به پیش ببرد. گاهی این تعامل باعث می‌شود حس خلاقیت، هم در هنرجویان و هم در کسی که درس می‌دهد،‌ بیدار شود. درواقع کار چنین کلاسی همین است. اینکه برای نوشتن انگیزه ایجاد کند. نه تنها برای هنرجویان و داستان‌نویسان تازه‌کار،‌ بلکه حتی برای نویسنده‌ای که درس می‌دهد.

من فکر می‌کنم همه نمی‌توانند به موفقیتی که شما به آن دست پیدا کرده‌اید، برسند. به هر حال افراد بسیاری همچون شما از ابتدا با این هدف قدم به عرصه کتاب می‌گذارند که نویسندگی تنها شغلشان باشد اما موفق نمی شوند و مسائل مادی مانع آنان می شود!

همین‌طور است که می‌گویید. دلیل اصلی‌اش تیراژ کتاب است. واقعاً با تیراژ پانصد و یا هزار جلد، حرفه‌ای شدن کار بسیار دشواری است. من نویسندگانی را سراغ دارم که مطمئنا استحقاق آن را داشته‌اند که کارشان حداقل ده هزار تیراژ داشته باشد. بدون شک اگر این اتفاق می‌افتاد،‌ آن نویسنده هر کاری را در این جهان رها می‌کرد و می‌رفت سراغ نوشتن. برای اینکه می‌دید حتی به لحاظر مادی تأمین شده. باید هم این اتفاق برای این نویسنده می‌افتاد. اما متاسفانه آن نویسنده مجبور است هزار کار گل دیگر انجام بدهد تا مخارج زندگی‌اش را تأمین کند. چه بسا حتی نوشتن را از یاد ببرد. این مشکلی است که همه‌ی نویسندگان ما با آن مواجهند. حتی خود من که کتاب‌هایم تجدیدچاپ می‌شود. واقعاً سخت است که کسی در این وضعیت حرف از حرفه‌ای شدن بزند. اما خوب چه می‌شود کرد؟ عوامل زیادی وجود دارد که مردم کتاب نمی‌خوانند و این بحث دیگری است. اما به گمان من اگر نویسنده‌ای احساس می‌کند باید فقط بنویسد،‌ خیلی چیزها را باید فدای این کار بکند. از خیلی چیزها باید بگذرد. آن‌وقت شاید روزی برسد که احساس کند دارد کار حرفه‌ای می‌کند.

 

شما معتقدید اگر یک نویسنده خودش بخواهد و از سویی به طور جدی هم به نوشتن مشغول شود و از خیلی چیزها بگذرد، این کار تبدیل به حرفه‌اش می‌شود؛  اما واقعا فکر می‌کنید با شرایط نشر امروز که کتابها با تیراژهای کمتر از یک هزار نسخه منتشر می شود و نویسندگان ناچار به کارهای دیگری روی می‌آورند،‌ چنین چیزی ممکن است؟

فکر می‌کنید باید چه‌کار کرد؟ فکر می‌کنید تکلیف نویسنده‌ای که می‌داند کارش نوشتن است و می‌تواند موفق هم باشد، چیست؟ یا باید بنشیند زانوی غم بغل بگیرد و هیچ کاری نکند و یا اینکه ادامه بدهد. حرفه‌ای بودن به این معنا نیست که صبح به صبح مثل من بنشیند پشت لپ‌تاپش و شروع کند به نوشتن. همان‌طور که گفتم احساس این کار مهم است. خیلی وقت‌ها سر کلاس‌هایم خانمی یا آقایی به من می‌گوید که خیلی علاقه به نوشتن دارد،‌ اما مشغله‌اش زیاد است. باید غذای بچه‌هایش را آماده کند و همین‌طور شوهرش را و خیلی کارهای دیگر انجام بدهد. یا مردی چیزهایی در باره کار زیادش می‌گوید. من به آنها می‌گویم فقط نیم ساعت را به نوشتن اختصاص بدهید. نیم ساعت در روزتان را برای چنین کاری بگذارید. مطمئنا می‌توانند نیم ساعت را خالی کنند. هر کسی می‌تواند. به شرط آنکه به شکل منظم باشد، این نیم‌ساعت‌ها جمع می‌شود و از خلال آنها رمان‌ها و داستان‌های کوتاه زیادی به‌وجود می‌آید. این یعنی حس حرفه‌ای بودن. البته یک چیز دیگر هم در مملکت ما مهم است که من فکر می‌کنم بعضی از نویسنده‌ها گاهی آن را فراموش می‌کنند. این که داستان‌نویس باید قصه تعریف کند. باید بتواند قصه‌ای تعریف کند که خواننده را به دنبال خودش بکشاند. یکی از دلایلی که گاهی کتاب‌های نویسندگان ما خواننده ندارند،‌ همین است.   

حالا که بحث به اینجا کشیده شد،‌ یاد مجموعه رمان خون‌آشام شما افتادم. فکر می‌کنم همان‌طور که گفتید پر از قصه است. جایی خواندم که پرفروش‌ترین مجموعه‌رمان نوجوان تاریخ ادبیات کودک و نوجوان است. با وجود این آیا از فروش آن راضی هستید؟

تا حدودی بله، هرچند توقعم بیشتر از اینها بوده. به گمانم وضع کتاب‌ها در حوزه کودک و نوجوان بهتر از رمان‌های بزرگسال است. در این عرصه تیراژ کتاب‌ها بیشتر است و دلیلش هم مشخص است. با این همه فکر می‌کنم هر جای دنیا بود، خیلی بیشتر از اینها فروش می‌کرد و با استقبال خیلی بیشتری روبه‌رو می‌شد.

این مجموعه پنج جلدی شما درباره خون آشام هاست. کاراکتری در ژانر وحشت که  از غرب به کشورمان راه پیدا کرده؛ در چنین شرایطی شما معتقدید که این رمان حتی در کشورهای اروپایی که فیلم ها و سریال های تلویزیونی متعددی از آن ساخته اند هم مخاطبانی پیدا می کند؟

بله، من بعید می‌دانم خون‌آشام به‌سبب کارکتری که دارد، کهنه شود و یا به‌تدریج محو شود. کارکتری داستانی است که پتانسیل این را دارد که داستان‌های بی‌شماری بر اساس آنها نوشته شود و البته من اعتقاد دارم که دیگر به یک کشور خاص تعلق ندارد،‌ بلکه جهانی است. ذات این شخصیت چنین چیزی را طلب می‌کند. اما کاری که من در این رمان کردم این بود که آنها را به تهران آوردم. آنها را بومی کردم و کاری کردم بتوانند اینجا زندگی کنند. هسته‌ی اصلی همان است، اما داستان این رمان‌ها متعلق به همین‌جاست و در همین کوچه و خیابان‌ها اتفاق می‌افتد. البته دو موضوع در این مجموعه‌رمان برای من خیلی مهم بود. یکی قصه‌ی خون‌آشام‌ها بود و یکی ارتباط این خون‌آشام‌ها با آدمه‌ای داستان. ارتباطی که می‌خواستم به یک درونمایه‌ی نامألوف بینجامد، نه اینکه صرفاً به یک داستان حادثه‌ای ختم شود. می‌خواهم بگویم این مجموعه فقط به ترس نمی‌پردازد،‌ بلکه ترس فقط عاملی است که تا به درونمایه‌ای که در ذهن داشتم، بپردازم.

شما از اهمیت مخاطب شناسی و تاثیر آن در استقبال مردم از آثار منتشر شده تاکید دارید، خودتان از چه طریقی به این مخاطب شناسی دست یافته اید؟

من واقعاً هیچ‌چیزی در باره‌ی مخاطب‌شناسی نمی‌دانم. فقط می‌خواهم یک قصه‌ی پرکشش تعریف کنم. قصه‌ای که تا آخر خواننده را درگیر کند. این کاری است که همواره در کارهایم انجام داده‌ام. اما بعد از آنکه این مجموعه به چاپ رسید، با مخاطبان بسیاری آشنا شدم که نظرشان را برایم در باره این مجموعه می‌فرستادند. می‌دانید،‌ می‌خواهم بگویم خود نویسنده قبل از هر کسی باید بتواند از نوشتن داستانش لذت ببرد. اگر چنین اتفاقی بیفتد، مطمئناً همین تأثیر را بر خواننده خواهد داشت. اما هرگز فکر نکرده‌ام که قرار است برای مخاطب خاصی بنویسم و یا اینکه به موضوع خاصی بپردازم تا فلان قشر را راضی نگه دارم.

پس تمام دلایل پایین بودن تیراژ کتاب ها را نمی توان به گردن متولیان یا مردم انداخت؟

تا حدودی همین‌طور است. البته تیراژ کتاب‌ها را در کانادا نگاه کنید. گاهی حتی به هفتصدهزار نسخه می‌رسد. اما این تیراژ پانصد و هزار،‌ فاجعه است. یعنی صفر،‌ یعنی هیچ و این وحشتناک است. گاهی حتی همان پانصد نسخه هم فروش نمی‌رود. این موضوع بدون شک برمی‌گردد به فرهنگ مردم که متولیان در آن نقش دارند. نویسندگان ما بارها در باره این موضوع بحث کرده‌اند که باید کتابخوانی را از مدارس شروع کرد. اما هرگز چنین چیزی محقق نشده. حتی کسی دنبالش نیست. این بخش است که مربوط می‌شود به متولیان و نادیده گرفته شده. فکر می‌کنم بعضی‌ها اهمیت چنین چیزی را نمی‌دانند. بخشی هم البته برمی‌گردد به خود نویسنده و خود اثر. یک بار با ناشری درباره‌ همین قضیه بحث می‌کردیم و او حرف جالبی زد. یک رمان پرفروش ایرانی را به من نشان داد و گفت موتور این کتاب در خودش است. گفت داستان این کتاب باعث شده مردم از آن استقبال کنند. فکر می‌کنم این موضوع تا حدودی درست است. نویسنده باید بتواند خواننده را جذب کتابش کند. بعضی از رمان‌ها چنین موتوری ندارند. متاسفانه همین کتاب ها هستند که مردم را از مطالعه آثار ایرانی دور کرده؛ از همه بدتر این که حتی در برخی جایزه‌های ادبی از این کتاب ها تقدیر و تجلیل هم می‌شود که این بی‌اعتمادی بیشتر مردم را در پی دارد.

مردم گاهی براساس معرفی رسانه ها یا برگزیده شدن آنها در جوایز کتاب ها را می خرند ولی با اثر خوبی روبرو نمی شوند !

 بله و همان‌طور که گفتم این موضوع یکی از مهم ترین دلایلی است که موجب دور شدن مردم از آثار تالیفی شده. شما وقتی به سراغ آثار خارجی می روید قبل از هر چیزی با قصه ای بسیار محکم روبرو می شوید اما در این کتاب ها نه!

خب چرا این تبلیغی که می‌گویید از کتاب های بی ارزش می شود برای کتاب های خوب رخ نمی دهد!

همه نویسندگان از شرایط برابر برای معرفی آثار خود برخوردار نیستند. بعضی از ناشران قدرت معرفی آثارشان را ندارند. مجله‌ای هم نیست که پرفروش باشد و آثار آنها را تبلیغ کند و درباره آنها حرف بزند. هیچ نقدی  در مملکت ما وجود ندارد. هیچ جایی نیست که منتقد حرفه‌ای بتواند در آن رشد کند. توی کدام مجله‌ای می‌خواهد نقدهایش چاپ شود؟ منتقد حرفه‌ای باید بتواند درست مثل نویسنده حرفه‌ای از راه حرفه‌اش زندگی کند، منتقدی که بداند قرار نیست از کتابی به اجبار تعریف و تمجید کند و یا اینکه کتابی را نخوانده، زیر پا له کند. منتقدان واقعی اصلاحگران جامعه هستند. ادبیات بدون منتقدان واقعی قدرت بالندگی ندارد.

از زمانی که داستان‌نویسی به شکل مدرن وارد ایران شده بیش از صد سال می گذرد با این تفاسیر چرا ما همچون کشورهای غربی، منتقدانی که به طور حرفه ای به این کار بپردازند نداریم؟

ببینید، ادبیات ما مثل سینمای ما به صنعت سودآوری تبدیل نشده و معلوم هم هست که چرا این اتفاق نیفتاده. شما به هر بخش سینما که وار شوید، بحث اقتصادی مطرح می‌شود اما در ارتباط با کتاب و ادبیات این‌طور نیست. منتقد حرفه‌ای همان‌طور که گفتم،‌ زمانی شکل می‌گیرد که بتواند از راه نقد جدی زندگی کند و این مستلزم این است که مجلات پرفروش ادبی پرتیراژ وجود داشته باشد. تنها در این شرایط است که منتقدان حرفه‌ای به وجود می‌آیند. شاید اگر رمان‌های ما به فیلم تبدیل می‌شد،‌ چنین اتفاقی می‌افتاد. منظورم این است که سینمای ما با ادبیات‌مان آشتی می‌کرد و بسیاری از رمان‌های‌مان به فیلم برگردانده می‌شد. در همه‌جای دنیا این اتفاق می‌افتد. فیلمسازان قبل از هر چیز به سراغ رمان‌های‌شان می‌روند،‌ اما اینجا نه.

دلیل این به اصطلاح قهر بودن اهالی سینما و کتاب با یکدیگر چیست؟

نمی‌دانم. واقعاً نمی‌دانم. سینما و ادبیات خیلی می‌توانند بر هم تأثیر داشته باشند. فیلمی که بر اساس رمانی ساخته میشود، قطعاً فیلم ماندگاری خواهد بود. می‌تواند خیلی از مشکلات فیلمنامه‌های معمولی را نداشته باشد، اما بعضی از فیلمسازان ما انگار توجهی به این موضوع ندارند. به چیزهای دیگری فکر می‌کنند. چند سال پیش یکی از تهیه کنندگان مطرح با من تماس گفت و گفت می‌خواهد فیلمی بر اساس یکی از مجموعه‌داستان‌هایم بسازد. از من خواست خلاصه‌ای به او بدهم. من این کار را کردم چون واقعاً از هیچ چیز خبر نداشتم. آن تهیه‌کننده خلاصه‌ها را از من گرفت و غیبش زد. بعدها شندیم سریالی در تلویزیون ساخته و از بسیاری از داستان‌های من استفاده کرده. یا به تازگی فیلمی دیدم که هسته اصلی آن بر اساس رمان نفرین‌شدگان است. البته قصد دارم حتما پیگیر این ماجرا باشم، اما واقعاً چرا؟ چرا کارگردانی دست به این کار می‌زند؟ یا شنیده‌ام کارگردانی بخش‌هایی از رمان‌های یکی از دوستان نویسنده را،‌ بی‌آنکه خبر داشته باشد، در فیملش آورده. آدم واقعاً از خودش می پرسد چرا این‌طور است؟ من واقعاً سر درنمی‌آورم. قصدشان این است که قراردادی با نویسنده نبندند؟ اما مگر مبلغی که به نویسنده پرداخت می‌کنند،‌ چقدر است؟ امیدوارم نسلی در سینما به‌وجود بیاید که رمان بخواند و به اقتباس علاقه‌مند شود.

اگر بحث کپی رایت در کشورمان به سرانجام برسد بازهم شاهد چنین بی اخلاقی هایی خواهیم بود؟

نه! به هیچ وجه. اگر به معاهده جهانی کپی‌رایت بپویندیم، قانون مانع چنین رفتارهایی می‌شود. البته شاید در باره مسئله‌ای که مطرح کردم،‌ کارکردی نداشته باشد. جالب است بدانید خیلی از خوانندگانی که به طرق مختلف با من تماس می‌گیرند،‌ می‌گویند اگر پای مثلاً فلان رمانم به خارج باز می‌شد،‌ فیلم خوبی از روی آن می‌ساختند. درست می‌گویند، بعضی از رمانها هستند که کافی است ترجمه شوند، بدون شک آنها توی هوا آن را مقاپند.

شما در شرایطی از فقدان ترجمه می گویید که خودتان مترجم هم هستید. خب چرا حداقل ترجمه آثار خودتان را برای عرضه در کشورهای آلمانی زبان برعهده نمی گیرید؟

این کار من نیست. این کار باید به دست کسی انجام شود که تمام عمرش در کشور دیگری زندگی کرده باشد و یا زبان مادری‌اش باشد. زبان ظرایفی دارد که باید حتماً در ترجمه رعایت شود.

به سوال قبل بازگردیم. تاکید دارید که کتاب همچون سینما تبدیل به صنعت نشده، این در حالی است که وقتی خبر انتشار کتاب نویسنده ای مانند خانم رولینگ منتشر می شود مردم برای پیش خرید کتاب وی رکورد می زنند. پس کتاب هم مانند سینما در کشورهای دیگر به صنعت تبدیل شده و نمی توان تنها به سینما اینگونه نگاه کرد!

فیلم خیلی راحت دیده می‌شود. شما دو ساعته یک فیلم را می‌بینید. حتی اگر زبانش را نفهمید،‌ چون به تصویر است،‌ خیلی راحت می‌شود با آن ارتباط پیدا کرد. اما در باره‌ رمان یا داستان چنین نیست. رمان خواندن زمان زیادی می‌خواهد و حوصله. در آنجا مردم عادت به مطالعه دارند. تعداد خوانندگان با اینجا قابل مقایسه نیست. به همین دلیل به صنعت پولسازی تبدیل شده. با همه‌ اینها،‌ به آینده خوشبینم فکر می‌کنم که این عرصه از فرهنگ بالاخره اینجا هم راه خود را پیدا می کند و به مرور ارتباط ما با جهان بیشتر می‌شود. دلیلش بدون شک به فضای مجازی برمی‌گردد. خیلی از کتاب‌ها حالا دارد به این شکل به خوانندگان معرفی می‌شود. درواقع نقش این تبلیغات بسیار زیاد است. 

یعنی فکر می‌کنید این فضا می‌تواند جایگزین منتقد و یا ابزار دیگری شود که شما آنها را ذکر کردید؟

جایگزین نمی‌شود،‌ اما دارد بار آنها را به دوش می‌کشد. وقتی هیچ مجله‌ای وجود ندارد که اثری را معرفی کند، نویسنده به چنین راهی پناه می‌آورد. و البته راهی است که گاهی می‌تواند خیلی مؤثر باشد. حتی خیلی مؤثرتر از مجلات. می‌خواهم بگویم فعلاً این تنها راه است.

 

ارسال نظر