سیامک گلشیری

siamak golshiri

۲۷ - مهر - ۱۳۹۵

%d9%85%d9%87%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%aa%d9%84%d8%ae

یادداشت شهرنوش پارسی پور بر رمان «مهمانی تلخ» نوشته‌ی سیامک گلشیری

 

شکی نیست که سیامک گلشیری از ظرافت‌های کار داستان‌نویسی آگاهی قابل تأملی دارد. در عین حال شک ندارم که بسیار کار کرده است تا بتواند به درجه‌ای از تسلط نوشتاری برسد که اکنون صاحب آن شده است.

داستان‌های سیامک گلشیری ایجاد دلهره می‌کند. رمز این کار در روش نوشتاری او نهفته است. او به دقایق و آنات رفتاری توجه دارد و از نوع آدم‌هایی است که با نگاه دقیقی که دارند، می‌توانند شخصیت‌یابی کنند. لحظات داستان را بسیار دقیق توصیف می‌کند و هر حرکت جزئی شخصیت مورد بحث، در زیر نگاه دقیق او قرار دارد. این خود حالتی دلهره‌آور است و این میدان دلهره در داستان بلند «مهمانی تلخ» به اوج خود می‌رسد. برای من روشن نیست که آیا باید این داستان را جنایی بنامیم و یا آن را جزو رمان‌های روان‌کاوانه طبقه بندی کنیم.

یک نکته‌ی بسیار روشن است که سیامک گلشیری دیدگاهی سینمایی دارد و تمامی آثار او به سادگی قابلیت فیلم شدن دارند. این آقای استاد دانشگاه که راوی داستان است در مکانی سوار تاکسی می‌شود و این تاکسی هم‌چنان که در تهران زیاد اتفاق می‌افتد، بنزین تمام می‌کند. راوی داستان به راه می‌افتد تا وسیله‌ی دیگری پیدا کند و گرفتاری او از راه می‌رسد. دانشجوی اخراجی دانشگاه، که به وسیله‌ی خودِ این استاد از دانشگاه بیرون انداخته شده، روی ترمز می‌زند و استاد را سوار می‌کند. سپس وارد چرخه‌ی تازه‌ای می‌شویم که عملاً هیچ اتفاقی نمی‌افتد، اما خواننده‌ی عاقل می‌داند باید حادثه‌ای رخ بدهد، در نتیجه شخصیت‌های داستان، بازی را به گونه‌ای پیش می‌برند تا حادثه اتفاق بیفتد.

دانشجوی سابق، استاد و همسرش را به باغ خود دعوت می‌کند، باغی در برهوت بیابان. اما نکته‌ی مهم حالت دانشجوی اخراجی است که به پوچی رسیده. او در اوج موفقیت مالی و ترقی اجتماعی است، اما می‌خواهد ناخودآگاه ماجرایی به وجود آورد. هرچه جمع حاضر عقب می‌کشد تا شب را با آرامش بگذراند، اما او دائم بهانه‌ای پیدا می‌کند که اضطراب برانگیزد. در لحظاتی از این مهمانی، تمامی  حاضران شاد هستند و چنین به نظر می‌رسد که در ادامه‌ی راه، روزی شاد در پیش رو است، اما ناگهان نغمه‌ی نوینی ساز می‎شود و حالت اضطراب بازگشت می‌کند.

به بخشی از داستان توجه کنید:

چشمش که به من افتاد، بلند شد آمد نزدیک من. آهسته گفت: «صدا رو شنیدى؟»

«پای من بود خورد به این.»

چوب را نشانش دادم. گفت: «یه صداى دیگه اومد.»

«از کجا؟»

«از پایین. باید از اینجا بریم رامین.»

سرم را بردم نزدیک گوشش. خیلی آهسته گفتم: «یه مدت دیگه اینجا می‌مونیم و بعدش می‌ریم.»

نشست سر جاى قبلى‏اش. گفتم: «محاله بیاد اینجا. فکر مى‏کنه…»

و درست همان لحظه بود که صدایی شنیدیم. صدای قدم‌های تورج بود. از پلکان بالا آمده بود و حالا داشت وارد سالن می‌شد. وقتی گفت: «استاد، اینجایی!»

نزدیک بود بیفتم روی کنده زانوهایم.

 

این یکی از برش‌های نهایی کتاب است. اکنون که داشتم قطعه‌ای از کتاب را برای درج در متن جستجو می‌کردم، متوجه شدم این کتاب را باید خواند، چون دلهره از متن در کلیت خود فروریزش می‌کند و اگر بخشی از کتاب را برگزینیم، شاید حالت کتاب به خواننده منتقل نشود.

ارسال شده ها ۲ برای مطلب “یادداشت شهرنوش پارسی‌پور بر مهمانی تلخ”

  1. افشار گفت:

    سلام استاد
    میخواستم بدونم داستان انتقام کی منتشر میشه؟
    نوشتنش رو تموم کردید؟
    با تشکر

ارسال نظر